تو را تقدیر خواهد کشت، مرا تالیف این رویا
منم درگیر بودن ها، نبودن ها، ربودن ها
تو اما جرعه ای باریک به سوی مدفنت هستی
منم دیوانه ای بر باد کنار یاس و سنبل ها
تو در احوال خود هستی و بر جام می ات بستی
منم آشفته و ویران، دریغ از جهل آدم ها
تو در این شعر می گشتی کنار قافیه هر دم
ولی من میشوم آزاد کنار شعر نیمایی