امروز برای افطار همچی سر سفره داریم؛ به قول دایی که میگفت: «از شیر مرغ تا جون آدمیزاد.»
وقتی هم که معنی این جمله رو ازش پرسیدم گفت: «دایی جون هر موقه همچی تکمیل بود، از این جمله استفاده کن.»
خواستم که بیشتر برایم توضیح دهد ولی گفت که خیلی حرف میزنم و باید بروم به بازیم برسم. ولی دیگه حال بازی کردن ندارم؛ امروز برای اولین بار به جای روزه کله گنجشکی، روزه کامل گرفتم! وقتی آقای معلم فهمید به همه گفت که برایم بلند شوند و تشویقم کنند. احساس عجیبی داشتم، شبیه همان حسی که وقتی سرود ملی را بعد برد تیم ملی پخش میکنند، به آدم دست میدهد؛ غرور.