سین . ح
سین . ح
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

در ستایش افسردگی: بخش سوم، راهنمای کامل یک خودکشی تمیز

الآن که مشغول نوشتن این کلمات هستم، دوست دارم روی پشت بام ساختمانی که از پنجره اتاقم پیداست، یک تک تیر انداز کشیک من را بکشد و در لحظه ای که سرم تکانی ندارد به مغزم شلیک کند و تیرش خطا نرود. یک هد شات تمیز...

من به خوبی میدانم چه حسی دارد وقتی دیگر قادر به ادامه دادن نیستیم. وقتی برداشتن یک قدم دیگر در مسیر زندگی، برای مان غیر قابل تحمل میشود. انگار که به زانوی هر دو پایمان شلیک شده است. مگر میشود با درد و خونریزی قدم برداشت؟

من به خوبی میدانم اینکه سرتاسر وجودت یک صدایی بگوید این زندگی دیگر آخر هایش است یعنی چه؟ صدایی که دائم در گوشت نجوا کند که هیچ چیزی خوب نمیشود و تو به آخر خط رسیدی و همه چیز نابود شده است یعنی چه؟

خیلی خیلی خوب میدانم جایی که در زندگی ات همه چیز در حال فروپاشی است، از آرزو هایت تا رویا هایت و دلخوشی هایت کجاست؟ من دقیقا همان جا هستم.

مثل طناب داری که دور گردنت محکم بسته شده است ولی خفه ات نمیکند. ولی پاره هم نمیشود. نه میمیری و نه درست زندگی میکنی. چه آرزویی داری؟ ای کاش تمام شود.

میل به خودکشی و نیستی جایی مثل مور و ملخ به جان آدم میفتد که فکر کنیم بود و نبودمان دیگر فرقی ندارد. که به هیچ دردی نمیخوریم. که هیچ کاری از دست مان بر نمی آید. که نباشیم بهتر است.

جایی که انقدر درد داریم که فکر میکنیم مرگ، مانند ژلوفن این درد ها را ساکت میکند.

جایی که انگار هیچ چیزی در اینجا مال ما نیست. هیچ کسی به فکر ما نیست. هیچ کجا، جای ما نیست.

جایی که بزرگ ترین اشکال کار، بودن است. جایی که میخواهیم نباشیم. دیگر، نباشیم.

به همه اینها میگویند فکر خودکشی.

جایی که این افکار به سراغ تان آمد. جایی که کم کم برایش برنامه چیدید و انقدر در فکرتان قوت گرفت که برایش تاریخ و مکان معین کردید. فقط یک کار کنید. درباره اش حرف بزنید. با هر کسی که فکر میکنید زندگی شما برایش مهم است. با هر کسی که فکر میکنید اگر نباشید دلتنگ شما میشود. بهترین مثال ممکن، خانواده است. فکر میکنید که خیلی سخت است این حجم از کلمات سنگین را در مقابل کسی به زبان بیاورید، برایش بنویسید. اگر برنامه ای برای خودکشی مشخص کردید، آن را لو بدهید. اگر وسیله ای تهیه کردید جایش را بگویید. حتی درباره جزییات تصمیم تان حرف بزنید.

فارغ از اینکه حس میکنید شاید شنیده نشوید و فهمیده نشوید درباره اش حرف بزنید. شما صحبت نمیکنید که شنیده شوید. صحبت میکنید که به خودتان کمک کنید.

و حتما در همان روز و نهایتا یکی دو روز آینده، به یک روان درمانگر مراجعه کنید. نمیتوانید، تلفنی مشاوره بگیرید. نمیتوانید با مشاور به صورت متنی گفت و گو کنید.

مهم ترین نکته این است که تا زمانی که این فکر در سر شماست و تا موقعی که به روان درمانگر مراجعه نکرده اید، تحت هیچ شرایطی تنها نباشید.

تحت هیچ شرایطی تنها نباشید.

تنهایی اسلحه را به دست تان میدهد و تشویق تان میکند طوری ماشه را بچکانید که کار تمام شود. از تنهایی دوری کنید.

حتی اگر بودن در اتاق تان به شما حس تنها بودن میدهد، یا در اتاق را باز بگذارید یا تا زمان مناسب کنار اعضای خانواده تان باشید.

چیزی که دوست دارم بدانید این است که به ما دروغ گفته اند. خودکشی به معنای رفتن به یک خواب آرام نیست. که فکر کنید اگر خودکشی کنید درد ها تمام میشود. که فکر کنید با خودکشی شما راحت میشوید و همه کسانی که شما را اذیت کردند در آتش عذاب وجدان میسوزند. که کسانی که ترک تان کردند سر خود را با فریاد به دیوار میکوبند. که بعد مرگ عزیز تر میشوید. جاودانه میشوید. نه ابدا نه. همه اش دروغ است.

ماجرای واقعی این است که با خودکشی نه تنها دردی از شما کم نمیشود بلکه حجم بیشتری از این درد با شما به جهانی دیگر کوچ میکند. که اگر اینجا داریم درد میکشیم که من هم تا زیر حنجره درگیرش هستم، در آنجا برای این حجم وسیع درد هیچ پایانی نیست.

که هیچ اتفاقی، هیچ دردی، هیچ رنج و شکستی، شایستگی این را ندارد که به زندگی مان دست درازی کنیم.

که این زندگی هر چقدر هم که تلخ و تاریک و کدر باشد، همه دارایی ما و بزرگ ترین امانتی است که داریم و این حق برای ما نیست که خودمان را به قتل برسانیم.

که شاید الآن همه چیز ویران شده است. که شاید الآن تماما جراحت و خونریزی هستیم. که شاید فکر میکنیم هیچ چیز بهتر نمیشود و امید ها مرده اند. ولی... ولی هنوز هم امیدی هست چون خدایی هست.

که اگر فکر میکنیم نیست، هست. که خدا، با همه عشق و قدرتش هست. که شاید به چشم ما نیاید ولی کنار ماست. درد هایمان را میبیند و محکم جای زخم هایمان را فشار میدهد که خونریزی اش تمام شود. که مرهم میگذارد روی شان. که هست تا درمان مان کند.

که چه فرقی میکند چه گناهی کردیم؟ چقدر زشت و بد و ناپسند بوده است. که اگر عالم و آدم نچ نچ کنند باز هم خدا دوستمان دارد. باز هم کنج آغوشش جایی برای ما باز میکند.

که خدایا چه میدانی چقدر خسته ام؟ چقدر تنهایم؟ چقدر درد دارم؟ ولی او میداند.

که خدایا زمینت جای قشنگی برای رها کردن من نبود. ولی او رهایمان نکرده است.

که خدایا من دیگر نمیتوانم. دیگر به انتهایش رسیده ام. دیگر در توانم نیست. ولی او میتواند و نجات مان میدهد.

که این زندگی چقدر زورش زیاد است. انقدر که ما را هر روز کتک بزند و خونین و مصدوم به گوشه ای پرت کند. ولی خدا زورش بیشتر است.

که خدایا همه آرزو هایم بر باد رفت. زندگی ات دارد دانه دانه رویاهایم را از من میگیرد و به دریا می اندازد. ولی خدا همه شان را جمع میکند و دوباره در مشت مان میریزد.

که هنوز امیدی هست چون خدایی هست...

و در نهایت اگر بخواهم چیزی به خودمان بگویم، دیالوگ های کاراکتر مورد علاقه ام، شرلوک هلمز را مینویسم:

گرفتن زندگیت، کلمه بندی جالبیه!

از کی بگیریش؟

وقتی تموم بشه تو نیستی که دلتنگ میشه

مرگ تو چیزیه که برای بقیه اتفاق میوفته

زندگیت مال خودت نیست

بهش دست درازی نکن

ادامه دارد...

ورژن دیگر در ستایش افسردگی


در ستایش افسردگی: بخش دوم، تشخیص افسردگی


افسردگیخودکشیتنهاییبیماری افسردگی
تهش آسمون آبیه؛ تهش ما خوب میشیم https://t.me/In_praise_of_depression
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید