باز هم پشتِ بام بود.
باز هم غروبِ زخم خورده ی رویا؛ به تاریکی سفر میکرد..
باز هم آبی بود و نارنجی های ژرف.
سکوت بود. نسیم می رقصید.
باز بارانِ زمزمه های قدیمی، از چشم ها جاری میشد.
باز آوارگی های شهرِ خاکستری، خود نمایی میکرد.
کاج بود؛ و سقوط در سکوت؛ آواز میشد.
چه آوازی!
..
ماه میانِ عشق بازیِ خورشید و آقتاب گردان؛ شب بیداری اش را آغاز میکرد؛
و باز هم با حضورِ زمستان؛ وجودِ یخ زده مان ، به قهوه دعوت میشد.
باز برف بود و سوزِ کبودی های سر انگشتان.
بنفش بود و رگ های سبزِ خونی.
باز هم پنجره ی بامداد؛ خبر از پیچک های خسته می رساند.
آشفتگی می رساند.
باز هم سفال های ترک خورده هدیه میداد و طاقچه ی زندگی اش را با برف، مرهم میگذاشت.
..
باز هم تار و پوده در هم طنیده شده ی تنهایی؛ حضورمان را تنها تر میکرد؛
و موسیقیِ نگاهِ گربه ی خیابانی؛ ما را میلرزاند.
دانه های برف بود.
سرد؛ گرم.
.
.
.
.
نفیسه خطیب پور_ فضای شب بیداری ها roots.ofme@