هر از گاهی قلبم گریه دارد.
و من باید به اشک هایش گوش کنم.
با وجودِ کشوری که در آن زندگی میکنم،
شهری که سگ های خیابانی اش بیمار اند،
خونی که روی زمین ریخته می شود،
و ترسی که حاکم است،
همه ی سعیِ من کافی نیست.
برای ادامه دادن ، همه ی من کافی نیست،
برای ادامه دادنهمه ی من کافی نیست،
همه ی من کافی نیست،همه ی من کافی نیست،
تمامِ امیدوار بودن ها و صبح زود بیدار شدن هایم به هیچ کجا نمی رسد.
و دردهای امروز به زخم های آینده می رسند.
کجای این عشق زندگی می کنم؟
عشق به زندگی دارم؟
باید مرا ببخشید،
واژه ها مرا به سیاه چاله های سرگیجه پرت می کنند.
و بعد از نوشتن تمام خزعبلاتِ ذهنی ام، من هنوز هم در این لحظه با تنهایی ام هم آغوشی می کنم، و همچنان می نویسم،
شاید این نوشتن دوای هیچ دردی از من نباشد اما واژه ها می توانند یک لحظه از روزگارم را به شما بگویند،
بگویند که من با تمامِ کثافت ها و حرام زاده بازی های زندگی ، زنده ام!
بگویند که هنوز برای تماشای رنگین کمان و استشمام باران ذوق دارم!
هنوز می توانم به جای گربه ها سخن بگویم و اولین روز زمستان ، با شیر کاکائوی داغ عشق بازی کنم!
با وجود آنکه ستاره ها نوری برای تپیدن ندارند،
و احوال ماه هم کدر تر از همیشه است،
من هنوز می توانم آواز بخوانم.
پس هستم؟
دم.
باز دم.
نفیسه خطیب پور.
پیج نقاشیام : @feelnafis