صدایش زدم برای آخرین بار , گفتم تو سکوت نبودی من بیصدا خواندمت
پراز جنجال و پر از حرف های تو در تو مثل دالان کوه آن
همه پنهان در تو بودن ولی کجا پیدات کردن در تاریکی نیمه های راه
هی نفس نفس زدیم گفتیم امروز دیگه پیدا ميش برای ما معبود ميش
گفتم ای که راه را برای من گذاشتی ولی چرا فانوس شب های دلتنگی ام را با خودت بردی
صدام کردی با لرزه های درونم که بیدا. بشم ببینم وسط ناکجا آباد ایستاده ام در زیر نور فانوس ماه
تن عریان و نیمه جان کجا منو برده آهای کران تا کران تنهایی منم من تنها شناختی بیا جلو سلام بده شاید صدایت آشنا تر بشه
خلاصه که من با تو کار دارم ی عمر زندگی دارم یه خورده که نه خیلی بدهی دارم ولی تو سکوت با همه ی آرامش به من ترجیح دادی
باشد از این گذر که گذرگاه تو بوده و من عابر تنها میان خلوت شب ها پای برهنه با تنی نحیف و لبی ترکیده از خشکی معرفت
آهای پدر خوبی ها آهای ارباب آهای آقا و بالا منم بی سر وپا کنج خرابه ی فردا
خرید هرکسی دلی از تو به قیمت فردا ولی من ورشکسته و باخته ام تمام سرمایه ام
ی حرف دارم اونم اینه به حال مرگ من تو توجه کن و چشم های بسته ی منو باز کن
با دم خودت فوت کن بر پیکره ی من که غبار خستگی از روی چهره ی غمناک من کتار بره
دوباره حیات من پر بشه از نفس های گرم تو