سامه
سامه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

لاک پشت تنها

آدم درونگرایی ام.به دلایل متعددی نمی توانم بودن در جمع را تاب بیاورم.مثلا همین الان که مشغول ثبت این خطوطم،بعد از چند سال،مهمان عمه ام هستیم‌ و نفخ امانم را بریده.حالا درنظر بگیرید به چشم این ها،گوهر درخشان شخصیت جمع منم و چه عرقی از پیشانی ام می جوشد که مبادا بتی که از من در نظر ساخته اند را با بادی مهیب خرد و خاکشیر کنم.
از بچگی اعتماد به نفسم را آفتابه گرفته اند.آنقدر بزرگی بینی فرانسوی(رشتی) ام و پوست سبزه ام را اسباب تمسخر کرده اند که در هر جمعی حتی اگر لخت مادرزاد باشم،حس میکنم جای عورت همه متعجب و حیران،به دماغ پهلوی مآبم زل می زنند‌.
بزرگتر که شدم،اعتماد به نفسم را مرمت کردم اما غرورم مانع از مصاحبت با اکثر آدم ها می شد. آدم ها را موجودات نالایقی می دانستم که نه مستحق اشتراک گذاشتن معلوماتم بودند و نه می توانستم از آن ها چیزی بیاموزم.
لازم بود که برایم محرز شود همنشینی با دیگران،وقت تلف کردن نیست و منفعتی در آن نهفته.
هنوز هم اینطورم اما اصلاح این عیب را در دستور کار ندارم.تحقیقی دیدم که چکیده اش منتهی می شد به این نتیجه که فاکتوری طلایی در سلامتی و طول عمر،روابط سالم و موثر است.رابطه با دیگران می تواند بیشتر از هر آنتی اکسیدان،یوگا یا معجون دیگری از سرطان و امراض مشابه جلوگیری کند.
با توجه به شغل و سبک زندگی ام اطمینان دارم امراض موذی و سمجی در تعقیبم هستند که زهوارم را تهدید می کنند.
با این حال،هیچ راغب نیستم از لاک خود بیرون بیایم و کمی از این اکسیر بنوشم بلکه بتوانم مرگم را به تاخیر اندازم.
وقتی که خورشید آسمان سرد من از من رو گرفت و ترکم کرد،هر نفسم عاریتی است که میلی به حراست از آن ندارم.وقتی که "او" در زندگی ام نباشد،بود و نبود دیگران در شب های تنهایی من چه توفیر کند؟
درد و دلی شبانه بود،به تاریخ ۱۲ فروردین ۱۴۰۲



زندگیعشقخاطرهدرونگراییروانشناسی
گیلگمش هنوز داره می گرده.گذرش اینجا افتاده!!!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید