گاهی زندگی مثل یک بازی دوسر باخت به نظر میرسد؛ جایی که برای رسیدن به یک هدف (مثل موفقیت شغلی) باید از هدف دیگر (مثل زندگی اجتماعی رضایتبخش) گذشت. اما تحقیقات جدید نشان میدهد که این الزام، یک تصور اشتباه است. اگر یاد بگیریم اهداف خود را بهصورت مکمل و همافزا ببینیم، نهتنها استرسمان کمتر میشود، بلکه انگیزه و تابآوری بیشتری پیدا میکنیم.

ماری کوری، زنی که دو بار جایزه نوبل گرفته، نهتنها پیشگام در فیزیک و شیمی بود، بلکه پس از فوت ناگهانی همسرش، دو دختر خردسال را به تنهایی بزرگ کرد. شاید تصور کنید بین نقش مادری و علمیاش دائما در کشمکش بوده است. اما او این دو را در هم آمیخت؛ دخترانش را به دنیای علم دعوت کرد و در نهایت، دختر بزرگش هم جایزه نوبل شیمی گرفت. این نمونه الهامبخش نشان میدهد که روابط بین اهداف میتوانند همزمان پشتیبان یکدیگر باشند.
زندگی شما نیازمند توجه به اهداف متعددی است؛ شاید به خانواده، سلامتی، تفریح، جامعه و حرفهتان عمیقاً اهمیت بدهید. این اهداف، بخشهایی از هویت شما را شکل میدهند و رها کردن هر کدام میتواند مثل از دست دادن بخشی از خودتان باشد. در حالیکه مدیریت همزمان این اهداف اجتنابناپذیر است، احساس کشمکش بین آنها نباید دائمی باشد. تحقیقات جدید نشان میدهد که داشتن یک شغل، الزاماً به معنای تنش مداوم با سایر بخشهای زندگی نیست.
تعادل کار و زندگی نباید مثل ناهماهنگی مداوم باشد؛ میتواند همچون یک سمفونی دلنشین باشد.
در مطالعه بر روی ۱۱ گروه در ۱۰ کشور، مشخص شد که نوع نگاه افراد به رابطه بین اهدافشان اهمیت زیادی دارد. بهطور خاص، کسانی که بیشترین هماهنگی را بین خواستههای خود تجربه میکنند، معمولاً اهدافشان را به یکی از دو شکل زیر میبینند:
میتوانند ببینند چگونه یک هدف باعث پیشرفت هدف دیگری میشود (مثلاً موفقیت در شغل میتواند هزینه یک تعطیلات مطلوب را تأمین کند)
تحقق یک هدف را مکمل هدف دیگر میدانند (مثلاً لذت بردن از تعطیلات باعث میشود با انرژی و آمادگی بیشتری به کار خوب برگردند)
در یک تحقیق دیگر، از شرکتکنندگان درخواست شد، کارهایی را پیدا کنند که بتواند همزمان چند هدف را پیش ببرد، و سپس بررسی کنند چگونه دنبال کردن یک هدف، باعث پیشرفت هدفهای دیگر هم میشود.
برای مثال، یک کارمند مرکز تماس میگفت: یاد گرفتن بیشتر درباره روحیات مشتری نهتنها باعث شده ارتباط بهتری با مشتریان برقرار کنم و در کارم موفقتر بشوم، بلکه شناخت من از آدمها در زندگی شخصیام نیز عمیقتر شده است.
بیشتر مردم، دستکم گاهی اوقات، هماهنگی بین اهداف خود را تجربه میکنند. اما در مطالعات مختلف مشخص شد، کسانی که قادر بودند ارتباطات بیشتری بین تلاشهایشان پیدا کنند، نسبت به کسانی که بین اهدافشان ارتباط کمی میدیدند و یا حتی آنها را در تضاد میدیدند، احتمال بیشتری داشت که به آن اهداف پایبند بمانند، انگیزه بالاتری داشته باشند، بهرهوری بیشتری نشان دهند، کمتر دچار استرس و فرسودگی شوند و نسبت به آینده احساس امید و اشتیاق بیشتری داشته باشند.
مهمتر از همه، این پژوهش شواهدی ارائه میدهد که این عادتِ ارتباطسازی را میتوان آموخت.
اولین قدم برای ایجاد هماهنگی این است که اهدافتان را در ذهن به هم وصل کنید و ببینید چگونه میتوانند همدیگر را تقویت کنند. در یکی از آزمایشها، از افراد خواسته شد به ارتباط بین اهدافشان فکر کنند:
مثلاً اهداف کاری و تفریحی، سلامت و مالی، یا خانواده و فعالیتهای اجتماعی. همین شناسایی این ارتباطها، حس هماهنگی را بیش از ۲۰ درصد افزایش داد نسبت به گروهی که فقط به تضادهای احتمالی فکر کرده بودند.
نمونههایی از این ارتباطها در زندگی روزمره ما:
«وقتی آرامتر و کمتر تحت فشار باشم، کارم را با بازده بالاتری انجام میدهم» (کار–تفریح؛ مثل گذراندن یک روز در طبیعت قبل از پروژه مهم).
«هرچه سالمتر باشم، هزینه درمانم کمتر میشود و میتوانم پسانداز بیشتری داشته باشم» (سلامت–مالی؛ مثل ورزش منظم برای جلوگیری از هزینههای پزشکی).
«میتوانم خانوادهام را در فعالیتهای خیریه یا داوطلبانه شریک کنم» (خانواده–اجتماع؛ مثل همراه کردن خانواده برای کمکرسانی به مناطق محروم).
1. لیست اهداف اصلی زندگیتان را بنویسید؛ از کار و روابط خانوادگی تا سلامت و فعالیتهای اجتماعی.
زیر هر هدف، فعالیتهای لازم برای رسیدن به آن را ثبت کنید.
بعد، دنبال نقاط مشترک بگردید:
شاید یک هدف، مستقیم هدف دیگری را جلو ببرد (مثلاً شرکت در یک دوره تخصصی هم به ارتقای شغلی کمک کند و هم دوستان جدیدی برایتان بسازد).
شاید دو هدف مکمل یکدیگر باشند و زندگی را پربارتر کنند (مثل ورزش صبحگاهی که هم سلامت را بهبود دهد و هم انرژی کار روزانه را بالا ببرد).
یا حتی یک فعالیت بتواند چند هدف را همزمان پیش ببرد (مثلاً برنامهریزی یک سفر خانوادگی که هم روابط شما را تقویت کند و هم تجربه فرهنگی تازهای برایتان باشد).
هماهنگی اهداف، انگیزه را تقویت میکند. چون حرکت به سمت یک هدف، به پیشرفت اهداف دیگر هم کمک میکند؛ شبیه اینکه با یک کار، دو نتیجه مثبت بگیرید. مثلاً اگر ورزش منظم را راهی برای حفظ انرژی در محیط کاری ببینید، انگیزه شما برای فعال ماندن، هم به خاطر سلامتی بیشتر میشود و هم به خاطر پیشرفت شغلی. در این حالت، بهنظر نمیرسد که ورزش وقت کار را میگیرد، بلکه حس میکنید در چند جبهه همزمان جلو میروید.
این مزیت انگیزشی در طول زمان پایدار میماند. در یک مطالعه دوماهه، میزان پایبندی افراد به تصمیمات آغاز سال جدیدشان را بررسی شد. این افراد در شروع سال، سه تصمیم مهم خود را نوشتند؛ مثل پیدا کردن شغل جدید یا ارتقای شغلی، ورزش بیشتر، و تغذیه سالمتر. آنها همچنین تجربه شخصی خود از هماهنگی بین اهداف را گزارش کردند. دو ماه بعد، کسانی که هماهنگی بیشتری بین اهدافشان احساس میکردند، بهطور چشمگیری بیشتر به تصمیماتشان پایبند مانده بودند.
هماهنگی اهداف همچنین رفاه روانی را افزایش میدهد، چون اضطراب ناشی از فشار زمان و تعارض بین اهداف را کاهش میدهد. وقتی اهدافتان را مرتبط ببینید، کمتر احتمال دارد احساس فرسودگی کنید. در همان مطالعهای که اهداف کاری-تفریحی، سلامت-مالی، و خانواده-جامعه بررسی شد، کسانی که روی ارتباط بین اهدافشان تأمل کرده بودند، نهتنها انگیزه بالاتری گزارش کردند، بلکه سطح استرس زمانی و فرسودگیشان نسبت به کسانی که به رقابت و محدودیت منابع بین اهداف فکر کرده بودند، کمتر بود و با شوق بیشتری به استقبال هر روز میرفتند، .
این ذهنیت حتی اثر مثبتی بر محیط کار فراتر از فرد دارد. مثلاً یکی از چالشهای رایج در محل کار، بهویژه در mentoring، این است: با منابع محدود، وقت خود را صرف آموزش همکار تازهکار کنیم یا روی کار خودمان تمرکز کنیم؟ از کارکنان درخواست شد تأمل کنند که چگونه کمک به دیگران میتواند عملکرد خودشان را هم بهبود دهد. سپس، این افراد ابتدا برای کسب پاداش به نفع همکار، و بعد برای کسب پاداش به نفع خودشان تلاش کردند. آنهایی که پیشتر درباره همپوشانی اهداف فکر کرده بودند، ۱۷٪ بیشتر تلاش کردند تا پاداش برای دیگری کسب کنند و بهاندازه همان برای خودشان تلاش کردند.
پیام مهم این مطالعه برای رهبران این است که اگر میخواهید فرهنگ منتورینگ را تقویت کنید، روی هماهنگی بین رشد دیگران و منافع شخصی تأکید کنید؛ منتورینگ را نه بهعنوان یک فداکاری، بلکه بهعنوان سرمایهگذاری بر خود ببینید.
هماهنگی اهداف معمولاً در حوزههای مهم زندگی، مثل کار و خانواده، ارزشمند است. اما گاهی اولویتبندی ضروری میشود؛ باید دنبال برخی اهداف بروید و از برخی دیگر صرفنظر کنید. شاید فشارها بیش از حد باشد و مجبور شوید انتخاب کنید و یا ممکن است چیزی که به آن علاقه دارید اصلاً «هدف» نباشد، بلکه وسوسهای باشد که دستاوردهای شما را تهدید کند. همیشه نمیتوان «هم کیک را داشت و هم آن را خورد»؛ همانقدر که پرورش هماهنگی بین اهداف مهم است، شناخت تعارضها هم اهمیت دارد.
گاهی این تعارض به شکل کنترل نفس دیده میشود: ممکن است وسوسه شوید در رختخواب بمانید و تماس بگیرید که امروز سر کار نمیآیید، و یا بهجای اتمام گزارش کاری در شبکههای اجتماعی بچرخید . در این مواقع، اهداف اصلی نمایانگر کارهایی هستند که باید انجام دهید، و وسوسهها کارهایی هستند که ممکن است بخواهید انجام دهید اما نباید انجامشان دهید. نتایج دههها پژوهش درباره خودکنترلی نشان میدهد اولین قدم برای مقاومت در برابر وسوسه، شناخت تعارضی است که در مسیر اهداف ایجاد میشود.
انسانهای بسیار باانگیزه فقط منضبطتر نیستند؛ آنها هوشمندانهتر عمل میکنند. میدانند چطور اهداف مهمشان را بازتعریف و همسو کنند تا در کنار هم کار کنند، و همچنین میدانند چه زمانی باید خط روشنی بین اهداف بکشند و یکی را بر دیگری مقدم بدارند.
شرکتهایی که روی تعادل کار و زندگی سرمایهگذاری میکنند، با ساعات کاری منعطف، امکان دورکاری یا کمکهزینه نگهداری فرزند، همین حالا هماهنگی بین نقشهای حرفهای و خانوادگی کارکنان را افزایش میدهند. اما ظرفیت برای کار بیشتر وجود دارد: محیط کاری که حرکت را تشویق میکند، مثل جلسات غیررسمی یا پیادهروی، به کارکنان اجازه میدهد همزمان به اهداف شغلی و سلامتی خود پیشرفت دهند. بهطور مشابه، همکاری با محله یا برگزاری رویدادهایی مثل «روز همراهآوردن دوستان به محل کار» میتواند هم پیوندهای اجتماعی و هم ارتباطات جامعه را با زندگی حرفهای تقویت کند. شاید بهترین نقطه شروع این باشد که خودتان و کارکنانتان را به تأمل درباره همسویی اهداف و تعارضهای احتمالی آنها هدایت کنید.
من خودم وقتی یک پروژه کاری سخت را با هدف شخصی جالب (مثل یادگیری یک مهارت جدید یا کمک به همکاران) همسو میکنم، نتیجهاش خیلی بهتر از حالت «فقط باید این کار را انجام بدهم» میشود.
همسویی اهداف، فقط ترفند ذهنی نیست؛ ابزاری است که باعث میشود حتی روزهای پرچالش، با انرژی بیشتری تمام شوند.
زندگی پر از اهداف بزرگ و کوچک است. یا میتوان آنها را مثل دشمنانی در میدان جنگ دید، یا مثل سازهایی در یک ارکستر که همدیگر را کامل میکنند.
انتخاب با ماست: کشمکش یا سمفونی؟
این مقاله بر اساس محتوای معتبر
Harvard Business Review - How to Create Harmony Between Your Personal and Professional Goals
تدوین شده است.