گاهی وقت ها در میان این همه اما و اگر ها و نشدن ها گیر خواهیم افتاد...!
به گونه ای که دیگر نتوانیم روبه جلو و یا عقب حرکت کنیم . درجای خود میمانیم و این پایان همه ماجرا نیست!؟ و در این میان قدرت تفکر و علاقیمان دخالت میکند و در آخر هر دو بازنده بیرون در می ایند ؛ که ناگهان چیزی به اسم سرنوشت و بخت اقبال و یا هر چیزی دیگر دستان مارا میگیرد و مارا به یکباره مچاله میکند به گونه ای که دیگر نفس کشیدن برایمان سخت و یا تبدیل به آرزو میشود
اشک های که از چشم هایمان همانند برکه ای جاری میشد و دیگر خشک شده است و چیزی و از آن باقی نمانده است و دست هایمان از شدت سرد بود بی حس میشود ودیگر از کار می افتد وبه مرحله میرسیم که با خود میگویم چه برسرمان آمده است آیا این یک تقدیر است که منتظر یک معجزه باشیم و یا در یک طوفانی مهیب گیر افتاده ایم که منتظریم کسی باشم که مارا از این طوفان نجات بدهد یا خود نجات دهنده خود باشیم؟!