جاندار بی جان
جاندار بی جان
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

جواد عمه معصوم


جواد عمه معصوم یک زمان آواز از دهانش بلند می‌شد، الان دود.از لبانش بالا می‌رود تا بنشیند روی چشمانی که دیگر معصوم نیست.دیگر جواد یکی از همین‌هایی است که موتورش را گاز می‌دهد و می‌رود و یک کنجی می‌نشیند، می‌نشیند و چوب خط‌های عمرش را ازجیبش بیرون می‌آورد و آن را بین لبانش می‌گذارد می‌گوید: زندگی سخت است. درست می‌گوید ولی این زندگی اش نیست که سخت است زندگی است که سخت است زندگی .حتی زندگی برای خواهر کوچکم هم سخت است ،راحت می‌گوید الان تیر خوردم و مردم ولی گفتن کلمه زندگی برایش سخت است، می‌گوید زنددی .

دیگر این پسر معصوم نیست دیگر این پسرِ عمه معصوم نیست. همان پسر عمه مورد علاقه ام. دیگر دوست ندارم ترک موتورش بنشینم وبرویم دور بزنیم الان کمتر حرف می‌زند ولی وقتی حرف می‌زند بو می‌دهد حرف‌هایش بو نمی‌دهد دهانش بو می‌دهد بوی سوزاندن عمر را.راستش را بخواهی حرف‌هایش هم بو می‌دهد.

دارد تظاهر می‌کند خیلی رویش فشار است من تظاهر کردن را خوب می‌فهمم ،من نقش بازی کردن را خوب می‌فهمم. وقتی یکی نقشبازی می‌کند ،مدام به حواسش به ما است تا ببیند تاثیر گرفته ایم یا نه، غمگین شده ایم ، یا نه.ترحم میکنیم یا نه. این را از تئاتر یادگرفته ام.وقتی هم که تظاهر کردنش تمام می‌شود منتظر ری اکشن ما می‌ماند تا برایش دست بزنیم .

من برایش دست نمی زنم،چون نقشش را خوب بازی نکرده

سیگاردلنوشت
بیا تو ،چای دم کردم☕️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید