یک روزی چوپان می شوم
یک روزی که از نظر ذهنی آسوده شوم، یک روزی که برسم ،آن وقت است که دست از سر خودم برمیدارم ،میروم جلوی آینه و میگویم:ببخش اگر اینقدر نامهربان بودم .اگر اذیتت کردم آن موقع نه دیگر دشمن فرضی دارم و نه باید از فلانی و فلانی عقب نمانم .نه سبقتی در کار است و نه به دو تا جوان آقازاده که با پورش گاز گاز میکنند حسودیم میشود .آن موقع دیگر حرف مردم برایم مهم نیست یکروزی دیگر سر اینکه چرا ساعت ۱۱ نخوابیدم یا چرا ساعتهای زیادی را توی فضای مجازی چرخیدم خودم را دعوا نمیکنم و سر خودم داد نمیزنم. آنقدر با خودم صدمه زدم که روز قیامتی اگر باشد ،اصلاً به سر پل صراط نمیروم مستقیم راهم را کج میکنم و سرم رامیاندازم پایین ومیروم جهنم .نمیخواهم با خودم روبه رو شوم.
یک روزی میآید که جان میگیرم. بلند میخندم .یک روز من هم با خودم آشتی میکنم یک روز که به همه چیز رسیدم ،همه چیز را ول میکنم .داشتنش برایم اهمیت ندارد فقط میخواهم برسم که دیگر با حسرت نگاهشان نکنم یک روز که به همه چیز رسیدم گوشی ام رامیشکنم هر چیزی که توی اینستاگرام دنبال میکردم را میخرم .دوتا سگ میخرم. یکی از همان سگهای چوپان نژاد بوردر کالی که خودشان گله را هدایت میکنند با یک سگ گله مثل سرابی برای مقابله با گرگها .میروم و چوپان میشوم. خورجین خر را پر کتاب میکنم و میروم .نیمه شبها کنار آتش ساز دهنی میزنم صبحها با صدای حیوانات بیدار میشوم. بزغاله تازه به دنیا آمده را نازمیکنم. سر صبح با آب رودخانه خودم را تمیز میکنم دقیقا مثل یک چوپان واقعی، نه از اینهایی که جدیداً شیک میپوشند و ماشین دارند و خط موهایشان همیشه مرتب است از همانهایی که آفتاب صورتشان را تا میتوانسته سوزانده و آنها هم مخالفتی نکردهاند ازهمانهایی که از همان جوب و چشمه گوسفندان آب میخورند .از همان هایی که سالی ٢یا٣بار به شهر می آیند .
آخر هفتهها سری به چادر عشایر میزنم آنجا دوغ و کشک محلی میخورم بازی کردن دختر بچههایی را تماشا میکنم که هنوز روسری روی سرشان نمیایستد چند ماهی است دیگر از پسرها دوری میکنند. کنار مادر و مادربزرگشان بافندگی و چرخ کردن شیر و نخریسی را میآموزند ولی هنوز شیطنتشان زنده است نگاه میکنم و میبینم همین جوانهایی که زمخت بیل میزنند، چطور دل حوله ایشان برای دختر چادر بغلی میرود.یک روزی چوپان می شوم.