داود شمسی
داود شمسی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مسمار

منو و تو هر دویمان عشق همین‌تکراریم
گر که تجدید شود مانده از آن افکاریم

شده تا صبح شوی باعث اشک دل او؟
هر چه رنجی کشمَش عاشق آن دلداریم

مدتی هست که صحرا شده این صحن دلم
هر چه خشکی شودش ، لاله ی آن گلزاریم

کوچه ی دلتنگی ام از درد دل بیمار گشت
هرچه باشد یادیاران بوده و مبهوت آن انکاریم

دائما رآفت تو بوده بر این شانه ی من
عشق هم گرتخته باشد ما فقط مسماریم

گویی ازهیبت چشمت این بیانم گنگ شد
عشق مصدوم شد و ما همچو یک آواریم

شعرشاعریداودشمسیعاشقانهادبیات
داود شمسی ، شاعر و نویسنده اشعار سپید ، غزل ، دوبیتی، مثنوی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید