● چه کردی با خودت چاووشخونِ خاک بیزائر¹؟
وزنههای هزارکیلویی نامرئیام را دنبال خود به حمام میکشم. باریکهی آب داغ را در تشت باز میکنم تا حمام بخار کند. در این فاصله دستی به موهایم میکشم تا گره آنها را باز کنم. موهای بلندِ کمپشتم را به حالت دم اسبی نگه میدارم، و فکر میکنم چه فایده که آدم چیزی را نصفهنیمه داشته باشد؟ وقتی نداری میگویی ندارم. وقتی نمیتوانی میگویی نمیتوانم. وقتی نیست، میگویی نیست. ولی من لجبازم و حالیام نمیشود. ندارم، میگویم چه میشد اگر میداشتم؟ نمیتوانم، میگویم چه میشد اگر میتوانستم؟ و نیست، میگویم چه میشد اگر باشد؟ دریغا که غیرممکن فقط یک واژهی مرکب نیست و دور فقط یک مقیاس نیست و محال، فقط یک مفهوم فلسفی نیست و حسرت، خوردنیست و جگر هم سوختنیست.
در لغتنامهی من رو به روی غیرممکن نوشته شده غم و رو به روی دور، اشک و برای محال، مرگ و حسرت هم یعنی زهر.
پوست سرم ذُق ذُق میکند. گره موهایم باز نمیشود و باز فکر میکنم به کودکی، که یک بار مادرم به همین دلیل بخشی از موهایم را قیچی کرده بود و با ذکر "عمه پَتو خانم" مرا به حمام برده بود و آنقدر سر و تنم را سابیده بود که تا ماهها بوی شامپو گلرنگ میدادم.
همان شامپویی که یک ماهی قرمز کوچک از تویش درآوردم و دادمش به دختر همسایه.
حالا چه؟ دیگر روی سرم تاج خروس نمیسازم با کف برای خودم ریش و سبیل نمیگذارم و کف حمام را دریاچه نمیکنم و شامپوها را با هم وصلت نمیدهم و شامپوهایم تیله و ماهی ندارند و زود به زود چرک میشوم.
فقط خودم را در آینه بخارگرفته میبینم و لعنتی به این قیافه میفرستم و دوچکه اشک زیر دوش و در آخر هم تکیه دادن پیشانی به شانهی کاشیهای سرد. بعد از آن نشستن طولانی مدت روی کاناپه و فکر کردن زیاد و آرزوی اینکه کاش قلب یک بُز در سینهام میتپید و کاش هر خر دیگری در این جهان بودم جز کسی که هستم و فکر میکنم چه خوب میشد اگر ترس از سابقه و آبروی خانواده و هزاران علت و معلول و کوفت و زهرمار نبود و میتوانستم خودم را به سان یک مجرم سابقهدار به ابنسینا یا حجازی تحویل دهم، مخصوصا حالا که تصمیم دارم کچل کنم و قیافهام با این عینک زمختم دست کمی از دیوانگان ندارد. البته یک بار در گذشته این را به دکتری گفتم و با خنده گفت تو را قبول نمیکنند.
میبینی؟ حتی آنجا هم مرا نمیخواهند.
میخواهم بگویم به خدا من دیوانه خوبی هستم. بیآزارم. اهل شعر و کتابم. موسیقیهای خوب گوش میدهم و به سمت دکترها حمله نمیکنم( البته شاید فحش بدهم اما قول میدهم توی دلم باشد) به همه احترام میگذارم و سرم به کار خودم گرم است و اگر قرص خوابی به من بدهید از شما تشکر میکنم و اگر هم میبینید آدمی مثل من کارش به اینجا کشیده بدانید همهاش زیر سر آن آمیگدال مادرخراب است و الّا منم روزی مثل شما بودم! فقط اجازه دهید گاهی مادرم را ببینم( البته اگر آن موقع او هم دلش بخواهد مرا ببیند) و در محوطه پیادهروی کنم و اگر هم دلم تنگ شد، با برگهی مرخصی دوساعتهام گشتی در شهر بزنم و زیر لب زمزمه کنم "حلالم کن تو ای پای جنون سر به دار من/ که دیدار تو ممکن نیست حتی بر مزار من²" بلکه دل شکستهای برایم بسوزد و آهِ نفسِ حقی تا عرش خدا برود و موذنزادهای روی مزارم نوحه بخواند³ و روحم آرام شود. شاید.

¹²³ چنگیز _ چاوشی