Goli
Goli
خواندن ۶ دقیقه·۲۴ روز پیش

خیالِ بیخیالی

امروز برایم خاص و دور از ذهن بود. کمی(بسیار) از روند همیشگی صبح شنبه ی خود فاصله گرفتم. به طور خلاصه بگویم مدرسیمان هزینه هایی را جمع کرد( بچه ها به هر نیتی خواستن نذر کردن) تا یک روز به مدرسه صبحانه بدهند، هفته ی بعد متوجه شدیم مبلغ قابل توجهی باقی مانده و مدرسه ی ما تصمیم خیلی خیلی زیبایی گرفت. قرار شد یکی از روزهای هفته به یکی از مدارس ابتدایی حاشیه شهر برویم که به کمک ما نیاز دارند و برایشان جشن مبعث بگیریم. از بین مدرسه اسم تعدادی از بچه ها برای کمک کردن در روز جشن قرعه کشی میشد و .....بام!

اسم منم جزوشون بود:)!

از اشک ها و لبخند هایی که امروز دیدم و از حالت تهوع کودکانی که معده ی کوچکشان عادت به صبحانه نداشت فعلا چیزی نمیگویم ولی احتمالا در آیندگان نچندان دور اشاره هایی غیر مستقیم به آنها داشته باشم. هرچند که تجربه ایی خاص بود، قدر زندگی ام را دانستم و دلم با خوشی چند کودک که آنها همچون من مسافر این جهان اند اکلیلی شد:)

آقای پیشی خیلی مودههههه♡
آقای پیشی خیلی مودههههه♡


*هم اکنون وی لحن نسبتا ادبی خود را کنار میگذارد:

راستی کارنامه ی دی هفته ی پیش اومد فکر کنم ارزششو داشته باشه چند کلمه ایی راجبش بحث کنیم و کلی بگم اگه روز امتحان مطالعات و هدیه ها سلامت روح و روانمو در اولویت آخر قرار میدادم معدلم بیست میشد البته خب من همچنان راضیم بالاخره نسبت به معدل پارسالم پیشرفت داشتم.

توی شلوغیش یه نظم خاصی داره مگه نه؟
توی شلوغیش یه نظم خاصی داره مگه نه؟


اینبار میخوام برم سراغ چندتا متنی که به قصد کامل نشر کردن نوشتمشون و حالا به هر دلیلی یا پایانی نداشتن و من حوصله نداشتم یا اونجور که میخواستم نبود شایدم دلم نمیخواسته تو اون لحظه اونقدر با صداقت باشم که صدای قهقهه یا هق هق گریه هام از داخل متن قابل شنیدن باشن ولی به هرحال ایده ی باحالی بود و باعث میشد یه سری به پیشنویسای ۱۰ ۱۱ ماه قبلم بزنم...

۱۵۹ کلمه، ۳ ماه پیش

کلبه ایی پر از نور، بوی چوب و نم باران مغزش را نوازش میدهند و پابرهنه به آغوش جنگل میرود تا تمشک وحشی بچیند. سبد حصیری کوچکی را به دوش گرفته، آرام زیر لب آوازی زمزمه میکند و هنوز نمیداند معنی اش چیست. به خانه برمیگردد و تمشک هارا درون مایع کیک میریزد تا شاهکار متولد شود. دفتر های نم گرفته و کهنه اش را که بوی خاک میدهند را برمیدارد، چند کاغذ دست نوشته ی جدید که دیشب آنهارا خلق کرد نیز به کمکش می آیند. ذره ایی از قدیم، کمی از اکنون، بسیاری از خلاقیت، قطره ایی تجربه و سیلی از احساسات را روی دفتر نویی که با نخ آن را وصله پینه کرده جاری میکند. مینویسد، مینویسد از آسمانی که به دلیل درختان انبوه دیگر به چشمش نمی آیند، مینویسد از مادرش، از پدرش، از امید ها و آرزو های حال و گذشته اش؛ از تصمیمات زیبا و زشت، از سخنان گوهربار و سخنانی بی ارزش.

متن بعدی را روز اول تابستان نوشتم و برای خودم خیلی جالب بود

۲۵۹ کلمه، ۶ ماه پیش

تابستان نارنجی، سلام
میدانم که میدانی دوست من هرسال با سال پیش بسیار متفاوت بودی و هرسال چالش ها و جذابیت هایت به روز تر شدند. اگر قرار نبود فردا دو تیر کارنامه هایمان را بدهند کنون حال و هوایت در قلبم رفته بود و من سرشار از هیجان از تختم دست میکشیدم.
تابستان عزیز و گاهی حال به هم زن،
اینجا دیگر خانه هایمان با کاهگل و گنبدی شکل نیست ، اینجا دیگر ما صفای انداختن هندوانه در حوض را نمیچشیم، حتی اینجا در آخر فروردین گیلاس و البالو دارند! و در بیشتر اوقات هندوانه یا بهتر بگویم همیشه.
اینجا من خواهر و برادری ندارم ولی در قلبم هزاران ادم به زیستن ادامه میدهند، خانه ی ما حوض و حیاط(فقط برای خودمان) ندارد ولی پنجره ایی داریم که رو به یک گذر باز میشود و صدای گنجشکان روانم را از من میگیرد.
اینجا تابستان ها به کوچه و محله ها نمیروم، یا بهتر بگویم اصلا محله ایی به آن صورت وجود ندارد ولی به کلاس زبانی میروم که حالم را همیشه خوب میکند.
جالب نیست مهمان تازه رسیده ی ما؟ چیزهایی داریم در عوض چیزهایی که نداریم ولی خوب است حداقل همه ی ما تابستان را داریم که دلمان را به گرمای وحشتناک خودش خوش کند. حال یک دقیقه ی دیگر اولین هشت صبح تابستان را خواهم دید.
امیدوارم امسال به ساز ما برقصی تا مهر دگرگونمان نکند.
با تلفیقی از عشق و نفرت برای تو و خورشید طلایی
گلی در حال فرو رفتن در خاک
اولین روز تابستان

احتمالا توی همچین حس و حالی
احتمالا توی همچین حس و حالی


دیگه فعلا نوشتن از پیش نویس های خاک خورده کافیه چون همین متن خودش تبدیل به پیش نویس شد...

راستی خوارزمی قبول نشدم،بین ۸۰ نفر فقط ۲ نفر از ۳ پایه انتخاب شدن که خب من بینشون نبودم کمی باید بیشتر روی قدرت قلمم کار کنم؛ ولی حرف چندتا داور برام مهم نیست ،برام مهمه که کسی که انتخاب شد خدایی حقش بود و منم خوشحالم :)♡

در آخر یکی از متن هایی که اصلا تایپ شده نبود رو دلم میخواد اینجا ثبت کنم. راستش این متنم توی چند روز مختلف کامل شده و توی حال و هوای خاصی بودم موقع نوشتنش

بی عنوان


به تو میگویند دیوانه ایی، بی پروایی، ساده ایی، احساساتی و بیخیالی اما آنها نمیدانند تو عاقل تر از آنی که عاقل باشی. نمیخواهم بگویم تورا همچون کف دست خود میشناسم؛ نمیخواهم یاد آور حقیقت تلخ باشم؛ نمیخواهم دست در دست غم بگذارم و این جاده ی بی انتها را فتح کنم. تنها دلم میخواهد بگویم که میفهمم، میفهمم گاهی زندگی استخوان هایمان را له میکند، میدانم گاهی حتی اگر آسمان برایت ببارد، گل ها برایت بخندند و روزها به شوقت آغاز شوند هم احساس خوشبختی نخواهی کرد؛ چون خوشبختی در نظر من احساسات درون ماست، اینکه چقدر از خود و زندگی خود رضایت داریم و تا چه اندازه شاد هستیم. پس به یاد همیشه که زندگی برایمان جدی ترین شوخی بود چشمانت را ببند، چشمانت را ببند و همراه رویایمان شو‌. سوار بر همان ابر صورتی آسمان نیلی، بر فراز زمین سبز و بالاتر از بلند ترین کوه، بیخیال تر از هر شبنم و به سبکی پر های طاووس.بوی توت فرنگی و گل رز مشاممان را پر میکند. روزهای خوب دوباره فرا رسیده اند؛ هیچکس از دیگری دلسرد و آزرده خاطر نیست و همچنان امید در خانه ی قلب هایمان همچون گل های صورتی از کنار سنگ های سرد سخت خیابان سر دراورده است. لب ها لبخند میزنند، دست ها در آسمان میرقصند و حنجره ها آواز خوشی میخوانند. اینجا دیگر اشک شادی روی گونه هایمان جا خشک میکند، اینجا دیگر خبری از فریاد های گوش خراش نیست و همه در همه جا با یکدیگر برابراند.زندگی رنگ و بوی دیگر دارد؛ گاهی باران میبارد و گاهی آسمان آفتابیست و شب ها مهتاب مهمان خانه هایمان میشود.

:)!
:)!


حالا باید تصمیم بگیریم چه تصویری روی این پست بشینه امممم..

این عکسم مثل این نوشته ها، یک رنگ اما (گاهی) بی ربط.
این عکسم مثل این نوشته ها، یک رنگ اما (گاهی) بی ربط.


اینو دیشب کشیدم و خیلی حالمو عوض کرد. الان که فکر میکنم یه ذره بیش از حد شبیه تصویریه که موقع نوشتن پیش نویس اولی توی سرم
اینو دیشب کشیدم و خیلی حالمو عوض کرد. الان که فکر میکنم یه ذره بیش از حد شبیه تصویریه که موقع نوشتن پیش نویس اولی توی سرم


دیگه ویرگول روانیم کرد رد دادم •بود• آخر جملمو ننوشتم(نذاشت بنویسم) ببخشییید

۱۰ بهمن ۱۴۰۳

گلی در آرامشی پر هیاهو






باید از هر خیال،امیدی جُست _ هر امیدی خیالی بود نخست:)!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید