---
1.هنوز هم وقتی بوی قهوه میآید، دستم بیاختیار به سمت فنجان دوم دراز میرود... غافل از اینکه دیگر کسی نیست که با چشمان خوابآلود صبح را با من آغاز کند.
2.گوشی را برمیدارم تا از روزت بپرسم... اما بعد یادم میآید که شمارهات را پاک کردهام. نه از روی نفرت، از ترسِ لحظهای که جواب ندهی و دنیا روی سرم خراب شود.
3. پارکِ روبروی خانه هنوز بوی تو را میدهد. همان جایی که گفتي: «اگه یه روز من نباشم، اینجا رو هم دوست داشته باش...» حالا من هر شب میآیم و نیمکتها را یکی یکی آزار میدهم با وزنۀ تنهاییام.
*4.دیروز پیرمردی فروشنده دستهگل داشت. یهو چشمانم خیس شد... یادت هست؟ همیشه میگفتی: «گل که نمیمیره، فقط فراموش میشه...» حالا منم شبیه همان گلهای پژمردهام.
5.تو رفتی و من ماندم با یک دنیا «شاید»... شاید روزی سراغم بیایی، شاید پیام بدهی، شاید حتی پشیمان شده باشی. اما من؟ من هنوز هم با همان اولین «سلام»ت زندگی میکنم.
6. فکر میکنی فراموشت کردهام؟ راستش را بخواهی، من حتی تو را «به یاد نمیآورم».. چون تو مثل نفس کشیدن همیشۀ منی، حتی وقتی فکر میکنم یادم رفته، دارم درست همان لحظه به تو فکر میکنم.
7-گاهی آنقدر تنهام که به آینه پناه میبرم... و در چشمان خودم به دنبال آن نگاه گرم تو میگردم که روزی میگفت: «دنیا رو به پاهای تو میبخشم...»
نوشته پایانی:
*«میدانی فرق من و تو چیست؟
تو رفتنی بودی...
و من هنوز در رفتنت ماندهام.»*