ویرگول
ورودثبت نام
روح الله طالبی (توتی)
روح الله طالبی (توتی)
خواندن ۱۰ دقیقه·۳ سال پیش

ما هم عاشق بودیم! به بهانۀ روز بزرگداشت نظامی گنجوی

نظامی گنجوی، شاعر ایرانی قرن ششم، با سُرایش دو منظومۀ مهم «لیلی و مجنون» و «خسرو و شیرین»، نام خود را در تاریخ ادبیات فارسی به عنوان پیشوای داستان سرایی عاشقانه ماندگار کرده است. از میان بی شمار منظومه های عاشقانه در ادب فارسی، شاید تنها بتوان «ویس و رامین» ِ فخرالدین اسعد گرگانی را هم ردیف این دو شاهکار نظامی به شمار آورد؛ بس که استعداد نظامی و بُن مایه های داستانی به کار رفته در این دو اثر، والا بوده اند. ارزش و کیفیت بالای این دو اثر باعث شده که شخصیت های حاضر در این منظومه ها، به چهره هایی نام آشنا برای ما ایرانیان تبدیل شوند، حتی اگر هیچ گاه این آثار را نخوانده باشیم و روند داستانی آن را ندانیم. «لیلی» و «مجنون» به مثال هایی برای عاشق و معشوق بدل شده اند و «خسرو» و «شیرین»، به رغم آن که شخصیت هایی واقعی در تاریخ بوده اند، با وجه عاشقانۀشان شناخته می شوند. درست است که «فرهاد» به عنوان یک رقیب در این رابطۀ عاشقانه، حتی نام آشناتر از خسرو، شخصیت اصلی داستان است، اما در این آثار، شخصیت های دیگری نیز بازیگری داشته اند که نه تنها نمی شناسیمشان، بلکه کاملا به فراموشی رفته اند.

«ابن سلام» در «لیلی و مجنون» و «مریم» در «خسرو و شیرین»، هم پای قهرمان های اصلی داستان نقش آفرینی می کنند، تاثیر می گذارند و به پیشبرد رابطۀ عاشقانۀ محوری در داستان کمک می کنند...

«ابن سلام» در «لیلی و مجنون» و «مریم» در «خسرو و شیرین»، هم پای قهرمان های اصلی داستان نقش آفرینی می کنند، تاثیر می گذارند و به پیشبرد رابطۀ عاشقانۀ محوری در داستان کمک می کنند. حذف این دو شخصیت از این دو منظومه ممکن نیست، آن قدر که نظامی بخشی از گره های داستانی را بر مبنای حضور آنان پی افکنده است.

خسرو و شیرین

خسرو پرویز، پادشاه ساسانی، شخصیت اصلی این منظومۀ عاشقانه است. او که شیفتۀ شیرین، برادرزادۀ شهبانوی ارمنستان شده، تصمیم دارد تا با این اشراف زادۀ مسیحی پیوند ازدواج ببندد. اما زمانی که مقدمات وصال آن دو در حال آماده سازی است، خبر می رسد که در مرزهای ایران و روم جنگی سخت درگرفته و تنها حضور خسرو می تواند آتش جنگ را بخواباند. خسرو سراسیمه ارمنستان را ترک می کند. شیرین در این مدت به سوی پایتخت رحل سفر می بندد. پس از مدت ها خبر می رسد که خسرو در پی صلحی با قیصر روم، در ازای پایان جنگ امتیازاتی به دشمن داده و دختر قیصر را به نام مریم، به همسری گرفته است. شیرین که سخت احساس فریب خوردگی دارد، از رفتن به پایتخت امتناع می کند و در شهری دور از محل اقامت خسرو، در کاخی سنگی که به دستور خسرو ساخته شده، ساکن می شود؛ شهری که امروزه به نام قصر شیرین شناخته می شود.

داستان «خسرو و شیرین» اگر بدون حضور مریم روایت می شد، قطعا مسیر دیگری جز آن چه اکنون است، می پیمود...

خسرو از شیرین می خواهد که در شمار کنیزکان، به حرمسرا در آید اما شیرین، با وجود این که هم چنان عشق خسرو را به دل دارد، به خاطر بی وفایی و پیمان شکنی او، راه قهر پیش می گیرد و حاضر نمی شود با او دیدار کند. از سوی دیگر، مریم که می داند بازیچۀ یک توافق سیاسی شده و شوهرش دل در گروی دیگری دارد، خسرو را تهدید می کند که اگر شیرین به او نزدیک شود، خود را حلق آویز کرده و پدرش را بر علیه خسرو می شوراند. تهدید مریم راه چاره اندیشی بر خسرو را می بندد و شیرین نیز به هیچ عنوان نمی خواهد از غرور خویش دست بکشد.

شیرین، خسرو و البته مریم، روزها به همین منوال می گذرانند تا جایی که خسرو به شیرین پیشنهاد می دهد تا شبانه به خلوت او برود. شیرین از این پیشنهاد بی آزرمانه بر می آشوبد و تا پای گسستن از علاقه به خسرو نیز پیش می رود. خسرو برای دلجویی از شیرین، سنگ تراشی به نام فرهاد را به قصر شیرین می فرستد تا شاید با ساخت جویی سنگی برای انتقال شیر، دل شیرین را به دست بیاورد. فرهاد در نگاه نخست مهر شیرین را به دل می بندد و چنان آشفته حال می شود که خبر عشق او به خسرو می رسد. خسرو برای از میان برداشتن این رقیب او را به کاری شگرف می گمارد و شرط می کند اگر فرهاد بتواند خواستۀ او را به جا بیاورد، از شیرین دست بکشد. خواستۀ خسرو از فرهاد، شکافتن کوه بیستون است. شیرین، آزرده از این که معشوقش بر سر او شرط بسته، به پاس عشق فرهاد به دیدار او می رود. این دیدار کوتاه انگیزه ای وافر در فرهاد برای انجام شرط خسرو ایجاد می کند. خسرو که بیم این دارد شرط را به فرهاد ببازد، پیرزنی را به حیله نزد فرهاد می فرستد تا به دروغ بگوید که شیرین از دنیا رفته است. فرهاد، متاثر از این خبر ناگوار، خود را میان پاره های سنگ مدفون می کند. شیرین با شنیدن خبر مرگ فرهاد، عزادار می شود و کینۀ خسرو در وجودش ریشه می دواند. در این حین مریم، که پسری به نام شیرویه به دنیا آورده، در بستر بیماری می افتد و جان به جان آفرین تسلیم می کند.

رنجی که مریم در کنار خسرو متحمل شده، بر زندگی شیرین نیز سایه می اندازد...

خسرو فرصت را غنیمت می شمارد و نبود فرهاد و مریم را به فال نیک می گیرد و از شیرین می خواهد تا به همسری او رضایت دهد. شیرین، با آن که در عشق خسرو می سوزد، نمی تواند فریب هایش را فراموش کند و درخواست او را بی پاسخ می گذارد. خسر اما متکبرتر از گذشته، با زیبارویی اصفهانی به نام شکر پیوند ازدواج می بندد. شیرین تازه در می یابد که دل به عشق مردی داده است که نمی تواند با وجود تمام بی وفایی های او، رهایش کند. شیرین پشیمان است و عشق را بر غرور خویش ترجیح داده و به سرای خسرو پای می گذارد. سال ها بعد، در شبی تاریک، شیرین خسرو را خونین بر بستر می یابد. شیرویه، پسر مریم پیغام می فرستد که به انتقام عشقی که مادرش به خسرو داشت اما هیچ گاه پاسخی از سوی او دریافت نکرد، او را به قتل رسانده و از شیرین می خواهد که برای کابین بستن با او مهیا شود. شیرین خود را می آراید و گویی آماده برای همسری با شیرویه، خود را بر بالین خسرو با خنجری به قتل می رساند. داستان عاشقانۀ خسرو و شیرین، با حضور مریم وارد مرحلۀ نویی می شود و با انتقام پسر مریم، پایان می پذیرد. رنجی که مریم در کنار خسرو متحمل شده، بر زندگی شیرین نیز سایه می اندازد. مریم با آن که خسرو را دوست دارد، اما این واقعیت را می پذیرد که عشق خسرو متعلق به او نیست. حتی اگر خود او چنین باشد. مریم، به عنوان زنی که عاشقانه زندگی اش را دوست دارد اما هیچ گاه دوست داشته نمی شود، از این داستان حذف شدنی نست. داستان «خسرو و شیرین» اگر بدون حضور مریم روایت می شد، قطعا مسیر دیگری جز آن چه اکنون است، می پیمود.

لیلی و مجنون

داستان این دو دلداده در سرزمین تفتیدۀ عربستان می گذرد، در دورانی کمی پیش از ظهور اسلام. قیس، پسر دردانۀ رئیس قبیله، در مکتبخانه شیفتۀ لیلی، دختری از قبیلۀ بنی عامر می شود. او چنان در تغزل و عشق ورزی گام می گذارد که مجنون لقبش می نهند. خانوادۀ لیلی او را از مکتب رفتن باز می دارند و قیس، یا بهتر آن که مجنون، به غزل سرایی روی می آورد. لیلی به رسم دختران عرب، به محض بالغ شدن بر سر سفرۀ عقد جوانی به نام ابن سلام نشانده می شود. مجنون سر به بیابان می گذارد و همدم جانوران می شود. آوازۀ عشق مجنون به به لیلی، حتی پس از ازدواج لیلی خاموش نمی شود. شاید بتوان عاشقی مجنون را نادیده گرفت اما اگر لیلی، متعلقۀ ابن سلام نیز دل در گروی مهر دیگری داشته باشد، گناهی نابخشودنی تلقی خواهد شد. ابن سلام از هیچ کاری برای جلب محبت لیلی فروگذار نمی کند.

اما لیلی از هیچ چیز دم نمی زند. نه عشق ابن سلام، و نه عشق مجنون...

اما لیلی از هیچ چیز دم نمی زند. نه عشق ابن سلام، و نه عشق مجنون. لیلی، خلافِ شیرین، کنشگر نیست. او نه شخصیتی مستقل دارد و نه امکان قدرت عمل. او یک زن است در جامعۀ مردانه و خشن عربستان. لیلی حتی در عشق نیز انفعالی تمام دارد. هر چه قدر که شیرین با تصمیم هایش بر فراز و نشیب رابطه اش با خسرو تاثیر می گذارد و زمام امور را در دست دارد، لیلی نه در عاشق شدن نقشی دارد و نه تصمیمی اتخاذ می کند. تنها کُنشی که ما از لیلی به یاد داریم جایی است که او پیالۀ مجنون را می شکند و بهانه ای می شود تا مجنون این بیت را بسراید :« اگر با دیگرانش بود میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟» اما این اقدام بخشی از منظومۀ لیلی و مجنون نظامی نیست. با توجه به این که داستان عشق مجنون به دختری لیلی نام، پیش از نظامی نیز بر سر زبان ها بوده و حتی دیوان شعری به مجنون منسوب است، شعرای بسیاری با الهام از داستان عاشقانۀ آنان آثاری خلق کرده اند. لیلیِ داستان نظامی، کارش تنها اشک ریختن است. روزها می گذرد و ابن سلام، ناکام در اثبات عشقش به لیلی، در جنگی قبیله ای جراحتی عمیق بر می دارد و کشته می شود. لیلی مرگ شوهر را بهانه می کند و شب و روز اشک می ریزد. اشکی که در فراق عشقی حقیقی است. لیلی، چون زن است، حتی پس از بیوگی نیز قدرت عمل ندارد. او باید در خانه بست بنشیند تا رسم سوگواری را به جا آورده باشد. مجنون به غزل سرایی و بیابان گردی خویش ادامه می دهد. گاهی به کوی لیلی سر می کشد و گاهی از مزار اقربا دیدار می کند. در این میان به وساطت ندیمۀ لیلی، دیداری میان او و مجنون برقرار می شود. دیداری که تنها به یک نگاه ختم می شود و بر انفعال لیلی و جنون مجنون می افزاید. روزها به همین منوال می گذرد تا لیلی، به مرگی ناگهانی از دنیا می رود. لیلی در مرگ نیز خلافِ شیرین، هیچ اختیاری از خود نشان نمی دهد. مجنون که می بیند معشوقش از کنج پستو به قعر خاک نقل مکان کرده، بر سر مزار او می آید و آن قدر اشک می ریزد و غزل می سراید که به لیلی می پیوندد. بعدها، عارفی در خواب می بیند که لیلی و مجنون در بهشت برین، به وصال یک دیگر رسیده اند. عاشقانی که گویی برای جهانی دیگر آفریده شده بودند.

مریم و ابن سلام؛ عاشقانی قدرنادیده

نمی توان این دو شخصیت را از این دو داستان کنار گذاشت. نمی توان عشق پیچیدۀ قدرنادیدۀشان را ندید و از آن عبور کرد. همان اندازه که مریم با اقداماتش مسیر داستان را به سمتی پیش می برد که می خواهد، ابن سلام با انفعالش اجازه می دهد که مسیر داستان یَله و رها باشد. «خسرو و شیرین» داستان کُنش هاست و «لیلی و مجنون» داستان انفعال ها. آدم های خسرو و شیرین مدام در حال انتخاب و جنگند و آدم های لیلی و مجنون، مدام در حال وادادگی در برابر انتخاب دیگران. شاید پیش زمینۀ ایرانی اولی و عربی دومی در خلق چنین فضایی بی تاثیر نباشد. در اولی، نظامی از خودمان می گوید و در دومی، از دیگران. و شاید او هم خواسته این تمایز را به مخاطب بفهماند. گزاف نیست اگر بگویم در این دو داستان، بیش از شخصیت های اصلی، این دو شخصیت نادیده گرفته شده را دوست دارم. آدم هایی که عشق خودشان، مجال بدل گشتن به یک منظومه را نیافته است. حیف است اگر به این نکته اشاره نکنیم که چه قدر دور از انصاف است که ما ایرانی ها، حداقل این دو اثر از نظامی را نخوانده ایم و هیچ اثر نمایشی درخوری از این دو ساخته نشده است. شاید تنها اثر قابل توجهی که با الهام از این اندوخته های ادبی در ایران ساخته شده، فیلم «شیرین» ِ عباس کیارستمی باشد. آن هم با اغماض. اغماضی بسیار.

بیست و یکمِ ماهِ اسفندِ هزار و چهارصد خورشیدی

روح الله طالبی (توتی)



ادبیاتفارسیشعرعشقنظامی گنجوی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید