ویرگول
ورودثبت نام
من کارآگاه نویسنده ام
من کارآگاه نویسنده ام
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

تا آخر


در میان جنگل می دویدیم. طنین خنده هایمان همانند نسیمی دل انگیز، از میان شاخ و برگ های درختان می گذشت.

با خوش حالی دست دونفر از دوستانم را گرفتم.

همه با هم روی برگ های خشک پاییزی می دویدیم. صدای خش خش برگ ها ،میان خنده هایمان گمشده بود. دست در دست هم به سوی افق می رفتیم. تعدادمان آنقدر زیاد بود که حتی پرنده ها هم صدایشان میان صدای ما گمشده بود.

دو نفر دو نفر دست هم را گرفتیم و با سرعت چرخیدیم. در یک لحظه همه باهم دستانمان را ول کردیم و در میان جنگل شروع به چرخش کردیم.

گویی همه به یک چیز فکر می کردیم. چون همگی فریاد زدیم:

《 بهترین دوستان تا آخر 》

همه خود را روی برگ های خشک درختان انداختیم و شروع به خندیدن کردیم.

پایان

دوستپاییزخندهجنگل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید