من کارآگاه نویسنده ام
من کارآگاه نویسنده ام
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

توصیف یک شخصیت خیالی

موهایش بلند و مشکی بود .درست مثل آسمان شب، لابه لای موهایش موج هایی دیده می شد، وقتی باد میآمد موج ها به حرکت در می آمدند. موهایش جلوی یکی از چشمانش را می گرفت. صورتی کشیده و سفیدی داشت. ابرو هایش پیوسته و کم پشت بودند. بینی اش خوش حالت بود جوری که کلمه ها برای توصیفش کم می آوردند.چشم های درشت و سیاهی داشت. لب هایش کوچک بودند و رنگ صورتی ملایمی داشتند. گردنش کوتاه بود. دستانش کشیده بودند. گوش های نسبتا بزرگی داشت. کمرش همیشه صاف بود. پیراهنی بلند پوشیده بود، پس زمینه سرمه ای رنگی داشت با ستاره های ریز نقره ای . مچ آستین لباسش ،تور های آبی رنگی بودند. جورب شلواری سفیدی پایش بود تا پاهای لاغرش را گرم نگه دارد. کفش هایش شیری رنگ بود با پاشنه کوتاه و کشیده بودند. صدایش همانند دریا، گاهی آرام و گاهی خشن بود. درست مثل روزی که یکی از دوستانش، روی کفش های او بستنی ریخت و او سرش فریاد زد :" ببین چی کار کردی، کفش مارک دارم خراب شد." در واقع تمام لباس هایش مارک دار بودند. از نظر همه او شخص جذابی به نظر می آمد. پدر و مادرش آدم های مهربانی بودند اما بنظر می رسید خودش این مهربانی را ندارد. تا اینکه زنی فقیر، در خانه ی آن ها را زد. او در را باز کرد و به زن نگاهی کرد، زن گفت:"خواهش می کنم به من کمک کنید، من چند روز است چیزی نخورده ام"

دختر در را بست. زن ناامیدانه از آنجا دور شد اما دخترک فریاد زد:" صبر کن " دختر دوید تا به زن برسد و بعد ظرفی از غذا به هم راه کمی پول به او داد. زن با خوشحالی همه را قبول و در دل برای دختر دعا کرد. دختر هم باخوشحالی به خانه برگشت. تنها کسی که این ماجرا را میداند من هستم چون دخترک این ماجرا را برای کسی تعریف نکرده است. میدانم او دختر عجیبی به نظر می آید اما او همان است که باید باشد.

آسمان شبتوصیفدخترمغرور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید