ویرگول
ورودثبت نام
من کارآگاه نویسنده ام
من کارآگاه نویسنده امگفت:میدونی زمان ترسیدن و رفتن به خونه کیه گفتم: نمیدونم گفت: چنین زمانی وجود نداره
من کارآگاه نویسنده ام
من کارآگاه نویسنده ام
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

جایی که زمان می ایستد

میخواهم همین الان زمان را متوقف کنم. دلم نمی خواهد وارد دنیای جدید دیگری بشوم. از تابستون لذت کافی نبردم. شاید عجیب باشد اما زمانی که جنگ بود بیشتر لذت می بردم. احتمالا دلیلش این بود که قدر زمان را بیشتر فهمیدم.

داستان های زیادی برای نوشتن دارم ولی یک داستان برایم مهم تر است. داستانی مذهبی که حقایق را حتی شاید برای مذهبی ها هم روشن کند. نمیدانم چند سال ندشتن داستان طول می کشد اما امیدوارم بهترین داستانم از آب دربیاید.

میخواهم داستان دیگری را هم اینجا بنویسم. داستانی که واقعا جز بهترین کار هایم به حساب

می آید. امیدوارم زمان متوقف شود و من بتوانم کار هایم را انجام بدهم و وارد دنیای جدیدی نشوم.

هرچند یک چیز را میدانم باید قدر "زمان" را بیشتر بدانم.

غمداستانزندگیخوبی
۷
۰
من کارآگاه نویسنده ام
من کارآگاه نویسنده ام
گفت:میدونی زمان ترسیدن و رفتن به خونه کیه گفتم: نمیدونم گفت: چنین زمانی وجود نداره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید