کیسه های سفید: بخش دوم
پسر وارد دفتر کارآگاه دقتی شد. مردی مو مشکی با چشمان فندقی رنگ، روی صندلی دفتر نشسته بود. پسر به مرد نگاهی انداخت، آهی کشید و گفت: « باز هم که همان لباس ها را پوشیدید. هرکسی نداند فکر می کند فقیری چیزی هستید.»
کارآگاه دقتی جواب داد: « این لباس، بهترین لباس برای یک کارآگاه است. به جای اینکه به لباس های من گیر بدهی. برو سرکارت و گزارش چهارم تیر را بنویس.»
پسر سرتکان داد: « خیله خب، می روم سرکارم.» روی صندلی کنار در نشست. از میز عسلی وسط دفتر، چند کاغذ برداشت و شروع به یادداشت برداری از آنها کرد.
چند ساعت بعد:
مردی با بدنی خون آلود، وارد دفتر کارآگاه دقتی شد. کارآگاه با دیدن مرد از جا پرید. پسر سریع رفت و جعبه ی کمک های اولیه را از کمد دیواری بیرون آورد. کارآگاه مرد را روی زمین خواباند. پسر، باند ها را از جعبه در آورد و زخم مرد را طبق اصول اولیه، بست.
مرد تلاش کرد حرف بزند: « او.. اون ها.. قا.. قاچاق» کارآگاه اجازه نداد مرد ادامه ی حرفش را بزند.
خیلی سریع گفت: « الان نیاز نیست حرف بزنید. حالتان که بهتر شد. مفصل صحبت می کنیم.»
کارآگاه سریع با اورژانس تماس گرفت.
زمانی که آمبولانس آمد و مرد را برد. هیچ کس متوجه زن و مردی که آن طرف خیابان در حال قهوه خوردن بودند، نشد.
ادامه دارد.....