زندگی مانند جویبار جاریست ...
به زیبایی بی نهایت ..
لحظاتی که چشمانت را میبندی و خواب دامنش را روی چشمانت پهن می کند
و قطره قطره نیلوفر آرامش میریزد ...
سینا آن روز که از مدرسه می آمد در اتوبوس نشسته
بود ...
خیلی خسته ...
تا چشمانش را بست ..
از اون خواب های مخملی و نرم و گرم ...
که اصلا دلت نمیاد حتی یک میلیمتر بین
پلک ها فاصله بذاری ...
رفت به دنیای یه همچین خوابی ...
۱۰ دقیقه بعد اتوبوس ایستاد ...
سینا چشماشو باز کرد ...
و رفت خونه ...
مستقیم رو تخت خواب ..
و چُرت بعد از ظهر ..
حال و هوای گهواره ای اتوبوس هنوز توی گوشش بود..
و دودقیقه بعد ..
خواب ....
مادرش
وقتی برگشت خونه ..
یه هدیه کوچولو برای سینا خریده بود
که توی جعبه بود
با خوش حالی گفت سینا ...
همونی که منتظرش بودی ...
منتظرته ..
ها..
رفت تو اتاق و سینا خواب بوود ..
مادر پتو رو کشید ..
چراغ و خاموش کرد ..
صورت پسرشو بوسید
و رفت آشپز خونه ،مشغول کشیدن غذا شد ...
چه قورمه سبزی شده بود ...
جا افتاده ..
که
آقا محسن شوهرش زنگ درو زد ...
مادر سینا (نغمه خانم)درو باز کرد ..
تادر باز شد ..
با کوهی از خرید مواجه شد ..
از میوه بگیییر تا مرغ و...
و جالب بود که همه رو دستای آقا محسن جا شده
بود ..و از کل بدن فقط پاها مشخص بود ..
قورمه سبزی ،فقط یه سالاد خوشمزه کم داشت ..
پس آقا محسن ،مشغول درست کردن سالاد شد ...
و روش سس سفید ریخت ..
دوتایی مشغول خوردن غذا شدن...
نغمه خانم گفت کارهای شرکت چه طوره ؟
گفت عالیه
سینا بیدار شد
مستقیم رفت سر سفره چشماش رو هم میشد
و خوابش میبرد ...
که مادرش دوقطره آب توصورتش ریخت ..
از خواب پرید ..
دوباره خوابید ..
پدرش گفت اینجوری فایده نداره
دهنتو واکن، من غذا رو تو دهنت میذارم
تو فقط لطف کن بجو ...
سینا آروم می جوید
وسطا می خوابید
دوباره مادرش آب میزد
خلاصه سینا تو خواب همه غذارو خورد
بعد رفت رو مبل و باز خوابید ..
وقتی پاشد گفت کو قورمه سبزی ها ..؟
مادرش گفت خوردی که ..
گفت کی خوردم ؟
گفت ظهر باهم خوردیم ..
ولی تو ،تو خواب خوردی ..
مادرش مشغول پیانو شد
کلاس موسیقی میرفت و تمرین میکرد ..
گفت یه هدیه کوچولو منتظر پسرمه ...
سینا که داشت پنجره رو نگاه می کرد
گفت
نگو مامان که خریدیش ؟ ..
مادرش گفت حدس بزن ..
گفت: جوجه خریدی ؟
گفت بله چه جوجه یی ..
تو حیاطه منتظر بازی با پسر گلمه ..
دیگه سینا پرید وسط حیاط و مشغول بازی ..
علیرضا هم سن سینا بود و همسایه دیوار به دیوار بود.
مشغول توپ بازی بود
که صدای جیک جیک جوجه رو شنید
اومد سمت خونه سینا
اونا با جوجه مشغول شدن
بهش آب و دون دادن ..
براش اسم گذاشتن ..
اسم تایتان .
جوجه جیک جیک می کرد و میخوابید ...
پشمالو گربه تو حیاط
خیره شده بود به جوجه
چشم ازش ور نمی داشت ..
سینا جوجه رو برد
تو اتاقش..
جوجه پرید زیر تخت
سینا جوجه رو پیداکرد
و بهش غذا داد
نازش کرد
یه بوس تپل کرد
اون روز سینا تا شب گرم بازی با جوجه بود ..
شب که شد
جوجه و تخت کنار سینا خوابید ...
صبح که بیدارشد
رو جوجه کوچولو پتو کشید
و خود سینا راهیه مدرسه شد
وقتی میخواست در خونه رو ببنده
جوجه رو از رو تخت ورداشت و تو کیفش کرد
جوجه کوچولو بیدارشد و جیک جیک صدا میکرد
سینا به مدرسه رسید ..
به جوجه آب و دون داد
جوجه تو کیف سینا بود و سینا رفت سر کلاس
جوجه رو در آورد و رو نیمکت تو سبد گذاشت
تمریناشو که حل میکرد یه نگاه به جوجه می کرد ...
حس شاعری گل کرد
و در وصف جوجه که اسمش تایتان بود شعر نوشت ...
تایتان نگاه به فضای کلاس می کرد
با خودش می گفت
چه جایه خوبیه ...
اینجا ...
خانم امیری
معلم سینا نگاهی به جوجه ی سینا کرد
و گفت
چه قد خوشگله
میشه ازش عکس بگیرم
وای خدا نگاش کن چه قد نازه ...
بچه ها زنگ نقاشی
عکس جوجه ی سینا رو باهم می کشیم ...
و بعدش با اکلیل طلایی تزیین می کنیم
میخوام یه قاب عکس جوجه ای برای کلاس درست
کنم ...
بچه ها زنگ ورزش رفتند تو حیاط
و مشغول والیبال شدند ...
سینا کنار جوجه ش نشسته بود
و بهش آب و دون میداد
خانم کرامتی معلم ورزش گفت
چرا اینجایی اصغری ؟
برو وسط زمین ...
سینا گفت
نمیشه ..
مراقب جوجه کوچولوخودمم.
معلم گفت
بده ببینمش
آخه چه نازه ...
آدم دوست داره بخورتش ...
برو خیالت جمع پیش خودمه ...
سینا رفت بازی
وقتی برگشت
خبری از خانم کرامتی نبود ...
رفت دفتر
و سراغ معلم ورزش رو گرفت ...
که با این جواب مواجه شد
خانم کرامتی همین الآن رفت مدرسه ی دنیای مهربانی...
سینا گفت
جوجه م پس چی؟ ...
که گفت
من جوجه ندیدم دستش ...
گفت شماره بدین زنگ بزنم ...
خلاصه که اولش با نه مواجه شد
ولی بعد زنگ زد ..
بوق خورد
و گوشی و برداشت
خانم کرا متی گفت :
ای وای سینا جان
یادم رفت پسر م ...
تایتان بود اسمش دیگه ..
تو کیفمه ...
خوب شد گفتی ..
در کیفو باز کرد
خدا رو شکر زنده ست
در کیفو تا آخر نبستم ...
من خونم
سینا جان ،فردا با مدرسه شما کلاس دارم
جوجه تو برات میارم ...
سینا گفت
خانم همین الآن جوجه مو میخوام
آدرس خونتون کجاست ؟
معلمش گفت
خوب تو آدرستو بده
من برات
تاغروب میارمش ...
راستی دخترم ملیسا ازاین جوجه خوشش اومده
داره باهاش بازی می کنه
سینا گفت: بازی کنه ، خوش باشید...
غروب شد
و خبری از جوجه نبود ...
دوباره سینا زنگ زد
و معلم گوشی رو برنداشت ...
فردای اون روز
خانم معلم رفت کنار سینا
گفت ببخشید پسرم ...
جوجه ت از دنیا رفت
راستش قصه ش مفصله
ولی من به جاش برات جوجه دیگه
خریدم
میدونم مثل اون ناز و ملوس نیست
ولی همین
سینا نگاهی به جوجه خانم معلم کرد
خوب مثل تایتان نمیشد
ولی اونم یه جوجو بود برا خودش
همونجا اسمشو جوجو گذاشت ...
و رفت ...
چند روز بعد
ملیسا دختر خانم معلم رو تو دفتر
اتفاقی دید
بله تایتان زنده بود
و دست ملیسا بود
سینا باورش نمیشد
خدای من تایتان زنده ست ...
رفت تو دفتر
وبه کمک دوستش
حواس خانم کرامتی و ملیسا رو به صحبت
درباره ی کتاب و سوال درسی مشغول کرد
دوستش
علی ،سریع جای جعبه های جوجه رو جابه جاکرد
جوجو با تایتان عوض شد و از دفتر خارج
شدند
عملیات موفقیت آمیز بود ...
و تایتان به صاحب اصلیش برگشت
زنگ آخر بود
که خانم کرامتی وارد کلاس شد
وبه خانم امیری گفت جوجه ملیسا گم شده و جاش
یه جوجه دیگه گذاشتن...
کیف های بچه ها رو بگردین ....
که جوجه ملیسا پیداشه...
خانم امیری گفت
من وقت برا این کارا ندارم الآن
آخر ساعت ...حالا اگه وقت شد ...
آخر ساعت دوباره خانم کرامتی اومد و پیگیر ..
کیف بچه ها رو گشتند
ولی خبری از جوجه نبود
خانم کرامتی رو به سینا کرد
و گفت
اون جوجه تو نبود ، برش گردون ...
سینا گفت از چی حرف میزنید ...
خانم کرامتی با عصبانیت از کلاس خارج شد
درو محکم بست
صدای گریه ملیسا
سالن رو پر کرد
زنگ خانه ها خورد
سینا جوجه رو از مخفیگاهش تو حیاط مدرسه برداشت
و به خونه رفت ...
همون خط و خال جوجه خودش ،
همون پاها ......
چقد خوش حال بود بالاخره تایتان خوشگل ،به خونه خودش
برگشت .