صد دانه
دختر خاله ام را نمی گویم
که نامش یلداست
روز یلدا هم که نداریم که
آقای تهیه کننده
پس کدوم یلدا بود ...؟
صدا میاد ..
بله خودشه
شب یلدا ..
شروع کنیم
بزن بریم ...
شب یلدا ...
بلندترین شب سال ...
خانومی بسیار قدبلند و
شبی بسیار بلند ..
نردبون نیست
ولی بلنده ...
شاید اگه بهش بگیم
از اون قفسه بالایی
همون قوطی رو بده ...
میگه قوطی چیه ؟
خورشید مال تو ...
شب مال من ..
میگم
خواهرت آذر خیلی سرما خورده ها
شب سرده .... سرما میخوری ...
میگه از اون جاکتا پوشیدم ..
از اون پلیور گرما
ننه سرما با برف واسم بافته و بهم هدیه داده ..
میگم دیگه چی داده
میگه بالشت
میگم جهاز ت تکمیله ؟پس یلدا خانوم
میگه نه اتفاقا
خیلی خوابم میاد
به فکر خوابتونم ..
خیلی با خورشید کلنجار رفتم
ماشالله تو اداره خورشید
اونقد سرش شلوغه
دائم ستاره ها وسیاره ها بهش زنگ میزنن..
یکی هم که دائم مشتری نور خورشید خانمه ..
بالاخره بهم وقت داد و
تونستم فقط یه دقیقه بیشتر ازش وقت بگیرم ...
انقد این خورشید خانوم عاشق کارشه
مگه ول میکرد ؟
گفتم یه دقیقه شما نباش امشب ...
گفت نه
دیگه بالاخره راه اومدو یه دقیقه رو داد...
گفتم خوب کردی ،یه دقیقه بیشتر میخوابیم حالا ...
برای آدمای خوابالو این شب ،جزو واجباته ...
مخصوصا زمانی که میری زیر پتو
و هوای سرد
کنار بخاری
میچسبه
عجیب ،
خواب ...
وقتی پتو میندازی ..
متوجه میشی پاهات از ته پتو بیرون زده ...
مثل این میمونه که داره تصویر برداری میکنه از صورتت..
خوش حال میشی
و میگی
اِه ، قدم بلند شده
ولی
بعد متوجه میشی
پتو رو سرو ته انداختی ...
یلدا خانوم خوش سلیقه یه
سرویس گوگولی اناری رو که درست کرده
رو دستش میکنه ...
و دیگه مثل شکوفه های درخت انار میشه ..
این دقیقه اضافه چه کارها که نمیکنه ..
مثلا کتاب ...
شب یلدا
وقتی دور هم جمع میشیم
جذاب ترین رمانی که تو کل سال خوندیم رو
یکبار دیگه میخونیم ...
رمانی که هم شاد باشه هم غالفگیر کننده و جذاب باشه ...
هرکسی یه رمانی داره ...
ولی زمان خوندن فقط یه ربع ساعته
که میتونه خلاصه یه رمان طولانی روهم تعریف کنه
رمانی که رای بیشتری بیاره برنده ست
چه به لحاظ نوع خوندن ...
چه به لحاظ داستان ...
گاهی اوقات هم که بعضی
پانتومیم بازی میکنن...
و بعضی هم نمایش رمان رو اجرا میکنن..
گاهی هم در کنارهم بازی میکنیم
اسم فامیل خیلی سخت ،
بدون راهنمایی ،
بدون کمک ....
مجازات بازنده هم شستن ظرف ها ست
گاهی هم اسم پسر دختر بازی میکنیم
آخر اسم دختر، شروع حرف اسم بعدی، برای شخص بعدیه ..
تند تند باید بگیم واگه درنگ کنیم سریع سوختیم
آخر بازی هم بخور ،بخوره دیگه ..
چیپس ، پفک ، پفیلا ،تخمه و...
انار و هندونه هم که پایه ثابت ...
برنده هرسه تای این مسابقه ها قطعا خوش به حالش میشه...
و یک چیپس و یک خوراکی دلبخواه
اضافی ، بیشتر دریافت میکنه ...
گاهی هم تو هوای سردِشب
همون یه دقیقه اضافه یلدا خانوم ...
پیش به سوی ساخت یه آدمک یخ زده میشیم
که بهش میگیم آدم یخی ...
فردا روش برف بیاد میشه آدم برفی ...
و اگه روش بارون بیاد میشه آدم بارونی ...
و همین طور ، روش شن بیاد میشه آدم شنی ...
راستی اگه روش خامه بیاد هم میشه آدم خامه ای ...
از بچگی آدم برفی که میساختم
فکر میکردم روش برف بیاد،تپل میشه ،چاق میشه
آقا میشه ..
دوماد میشه ...
توهمون یه روز کلی تدارکات میچیدم ...
از لحظه جنینی تا زایمان آدم برفی از دل برف ها
و تو یک ثانیه که بزرگ میشد
و آقا پسری میشد برا خودش ...
یلدا خانوم هم میشد عروس اونشب
آدم یخی من ..
ولی یه ذره که میگذشت ... ..
احتمالا ..
پیر میشد ...
واز دنیا میرفت ...
چه عمر کوتاهی داشت
آدم بارونی ...
فقط یک روز...
تمام سنین خودش از
جنینی ،تولد ،نوجوانی ،جوانی ،میانسالی و پیری ...
رو طی میکرد
که برف بازی ..
و زمین خوردنا ...
و خندیدنا ...
گاهی هم سورتمه
بادستای دستکشی
دستشو میگرفتیم و اون می نشست روی برف ها
و ما اونو میکشیدیم و اون روی برف ها سُر میخورد ...
ملیکا دختر همسایمون
یه مادربزرگ بسیار شیرین زبون داشت
از اون خوردنی های روزگار ...
میرفتی پیشش دلت نمیومد پاشی ...
چه قصه هایی بلد بود
همیشه هم
پادشاه هفت تا دختر داشت
و همیشه هم ته تغاری خواستگار داشت
و پادشاه هم از دل نمیشدکه عروسش کنه ...
چون از هرانگشتش یه هنر می بارید ..
به خاطر همین هم مسابقه میذاشت ...
ازبین خواستگارا
زیرکی و زبلی و قدرت و پهلوونی و...
میسنجید
آخر سر برنده مسابقه میشد دوماد پادشاه
ولی دختر پادشاه ،دل به دلدار دیگه ای بود ...
و راضی به ازدواج با اون نبود که نبود
اون یه پسر خوش قد وبالا بود و پسر حاکم
کشور همسایه بود
کشوری که سالها در صددگرفتن رودخونه های کشورشون بود ..
و جنگ های زیادی باهم داشتند
پادشاه راضی به ازدواج نبود که نبود ...
اون پسر دوبار پیغام ازدواج فرستاده بود
اما پادشاه شرط ازدواج رو پس دادن زمین هایی
که تو جنگ قبلی ازشون گرفته بودند، کرده بود
پدر پسر پادشاه کشور همسایه هیچ جوره راضی به
پس دادن نبود و..
القصه...
گاهی هم وسط داستان
نخود چی، کیشمیش
از تو کیفش در می آورد و تعارف میکرد ..
گاهی هم وسط قصه میخوابید
و ما بیدارش میکردیم که ادامه قصه چی میشه
بالاخره ....
یلدا دختر ننه سرماست
ازاون دخترهای قدبلند
که لباس پولکی شب رو میپوشه ..
و پایان شب میره ودست خواهرشو
آذر خانوم رو میگیره و خداحافظی میکنند
زمین و میسپارن به پسر شیطون ننه سرما ..
که باهم با حضور آقای دی، روزی جدید رو آغاز کنن...
روزی سرد و خشک و
پراز برف ...
وشبی که دودکش خونه ها
به بیشترین فعالیت خودش میرسه
و بخاری ها نهایت تلاششون رو برای گرم کردن میکنند...
که وقتی رفتی زیر پتو ...
روی بالش سرتو گذاشتی ...
خواب نشست رو چشمات
و پلک تو سنگین کرد
یلدا خانوم بایه بوسه
میگه شب بخیر ...
من تا سال دیگه میرم و برنمی گردم ...