عابدین پاپی
عابدین پاپی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

می رسید: به آنچه که فکرنمی کنید

نویسنده: عابدین پاپی(آرام)

مادرم از بچگی خیلی به من علاقه داشت ولی به پسر بزرگترش علاقه داشت؟! به او گفتم: چرا به پسر بزرگترتون بیشتر علاقه دارید؟ در جواب گفت: پسرم به خاطر این که او جانشین پدرتان است و در سنت مرسوم است که برادر بزرگتر به جای پدر حساب می شه! گفتم که آخه مادرجان بین انسان ها فرقی نیست و هر انسانی اگر پشتوانه ی خانوادگی داشته باشه می تونه در زندگی فردی و اجتماعی اش موفق بشه .دوبرادر به مانند دو نیم از زیک سیب سرخ هستند و شما باید نگاهی این چنینی به فرزندانتان داشته باشید. حالا مادر جون می تونی علاقه و سنت را برای من تعریف کنید؟ پسرم من که سواد ندارم اما از بزرگترها شنیدم که علاقه و سنت به معنی دوست داشتن زیاد و رعایت آداب و رسوم طایفه و ایل است . من زنِ ایل هستم و باید رسم و رسومات ایل را در جایگاه یک زن رعایت کنم و به آنها عمل نمایم. خب شما که این همه دانا هستید بگو ببینم چند کلاس درس خوندید ؟ درس نخوندم اما از آدم های زیادی چیزهای فراوانی را یاد گرفتم . سواد فقط درس خوندن نیست بعضی وقت ها روزگار به آدم ها خیلی چیزا را می آموزد که مدرسه نمی آموزد ! شنیدی که می گن :

در میکده از ما نخریدند به جامی

آن علم که در مدرسه آموخته بودیم

ویا می گن :

هرکه ناموخت از گذشت روزگار

هیچ ناموزد زهیچ آموزگار

پسرم بزرگترین معلم انسان ها روزگار است .پس چرا دوس داری که من درس بخونم ؟واسه این که دوره و زمونه عوض شده و دیگه از آدم درسِ روزگاررو پذیرا نیستند. پسرم تو باید دکتر شی؟ مادرم آخه دکتر شدن به همین سادگی نیستش هزینه و خرج فراوان میخاد و موقعیّت و امکانات، شما که اینا رو ندارید چه طور دکتر شم؟ حالا درستوبخون تا ببینم چی میشه از قدیم گفته اند:

در ناامیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است

و یا به قول شاعر:

اندکی صبر سحر نزدیک است

صورت ماه به من می گوید

شعر و شاعری هم که بلدی از کجا اینا رو آموختی؟ گفتم که روزگار به آدم ها خیلی چیزا رو می آموزد اگه ازش بخای. ممنونم مادرجان باشه سعی می کنم که از روزگار درس عبرت بگیرم . سال ها گذشت و من واسه خودم مردی شدم اما دکتر نشدم وتنها تا مقطع دبیرستان درس خوندم و هرچه مادرم به من اصرار کرد که چرا ادامه تحصیل نمی دید به او گفتم که مادر جان مگه خودت نگفتی که معلم ما روزگار است پس سعی می کنم همان گفته های شما را ادامه بدم و فک می کنم تربیت مادری بهتر از تربیت مدرسه باشد این طور نیست؟ نه پسرم زمونه عوض شده و باید درس بخونی ولی من هرگز درس نمی خونم ومی خام که معلمم روزگار باشه و شاید هم نه چون خودِت به من آموختی که چنین باشم. خلاصه سال ها گذشت تا که از روزگار خیلی چیزا را یاد گرفتم و معلم من طبیعت شد به طوری که تنها از طبیعت به عنوان یک معلم یاد می کردم . من از هیچ دانشگاهی آگاهی ام را کسب نکردم اما کاملن به یک فرد آگاه تبدیل شدم زیرا که هم می نوشتم و هم می سَرودم و تونستم که خودم را در جامعه پیدا کنم و به عنوان یک هنرمند ونویسنده در جامعه قدکشیدم و ثمر دادم اما این بار بر عکس مادرم به بچه های خودم و همه ی خویشاوندان اصرار می کردم که حتمن درس بخونید ودکتر شید و این اصرارهای من برثمر نشست چون که اکثر خویشاوندان تحصیلات خود را تا مقاطع بالا ادامه دادند و همه مهندس و دکتر شدند ولی من همان آدمی شدم که مادرم بِهِم گفت پسرم روزگار معلم ماست اما باید درس خوند . مدتی سپری شد تا این که یک روز با یکی از خویشاوندان وارد تعامل شدیم و ایشون به من گفت: جناب پرسشی ازت دارم گفتم بفرمائید؟ گفت: با این که خودتان دانشگاهی نیستید ولی مدام اصرار دارید که خویشاوندان درس بخونند علت این کار شما چیه؟ در جواب به پرسش ایشون گفتم: واقعیت های جامعه را نمی شه کتمان کرد اما آدما همیشه به آنچه که فکر می کنند نمی رسند بلکه به آنچه که فکر نمی کنند می رسند!

داستانکوتاهواقعیتخیلیطبیعت گرا
عابدین پاپی متخلص به آرام، شاعر ، نویسنده ، منتقد، روزنامه نگار و نظریه پرداز ادبی و اجتماعی معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید