ویرگول
ورودثبت نام
شین
شین
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

شهرزادِ مرحوم...

♧ انا لله و انا الیه راجعون ♧



با نهایت تاسف و تاثر، درگذشت مرحومه "شهرزاد" را کمی با تاخیر، و در سومین سالگرد آسمانی شدنِ وی، تسلیت عرض نموده و از تمامیِ افرادی که در مجلس یادبود آن مرحومه حضور به هم رسانیده‌اند، نهایت تشکر را داریم.


فقط نمیدانم چرا بعد از مرگ دندان‌های مرحومه روی جگرش قفل مانده و اکنون حتی پس از گذشت سه سااال، همچنان یک بار هزار تُنی از بغض بر روی دوش خود حمل میکند!

سر که برمیگردانم هزار، باور کن بدون اغراق هزار آدم میبینم در مجلس ترحیم خودم، که همراه با شنیدن آوای قرآنی که حتی یک کلمه‌ هم از آن نمی‌دانند، زجه زده و خراش بر صورت خود می‌اندازند.

اما؛ اما همین که رو برمیگردانم به جلو، همان‌ها خنده‌کنان ازمقابل دیدگانم عبور کرده و من میمانم و سکوت میماند و من!

دنیا هم سر ناسازگاری با ما داشت از همان اول هاشم‌خان.

همچین خودم را غرق کرده بودم درون رویا‌های دور، که دیوار مقابلم را ندیدم. آجر به آجرش را چیدند، رنگش زدند و بزرگ، خیلی بزرگ نوشتند " این مسیر، سرطانی است. هشدارِ فسردگی! ".

و ندیدمش. نه آن دیوار را، نه آن هشدارِ قرمزرنگِ منحوس را.

همان اوایل مهر بود به گمانم که شروع کردم به دویدن. سرخوش و مست، چشم بسته و دل خوش، به سمت هدف، مشتاقانه می‌دویدم.

هاشم‌خان نبودی ببینی آبان‌ماه که رسیده بود، من هم به دیوار خورده بودم. آش و لاش هر تکه‌ام به سمتی پرت شده و ذره ذره خون از کفم رفته بود.

مست و داغِ اولین دقایقِ برخورد بودم و نوشته‌ی هشداری را ندیدم.

ندیدم و شروع کردم به چیدن تکه‌هایم کنار یکدیگر. دوباره، برای هدف!

غافل از اینکه نفَسم رفته بود. نفَسَم از دستم رفته بود وُ من فقط تکه‌ گوشت‌های متعفن‌ِ خود را سر هم کرده بودم‌...

کم کم که از نفَس افتادم، زانوهایم که خم شدند، چشمانم که کم‌سوتر شد، کم کم که دیگر نخندیدم، نخوردم، نخوابیدم، معنای "زیستن" را دریافتم! چیزی که دو پا هم قرض کرده و از میان دستانم فراری شده‌بود...

و "زندگی"، اگر از مشتت رفت، دگر هرگز بازنخواهد گشت هاشم‌خان. همانطور که تو همدست مرگ شدی. دگر نیستی. دگر نخواهی آمد و دگر نخواهی بود.


سه سال، سه سال قبل تمام آنچه که از "زیستن" نمی‌دانستم را، با رفتنش فهمیدم.

فسردگیِ روزهای نبودنش، مچاله و چروکیده‌ام کرد و دریغا که به دنبال رفتنش، همزمان "مرگ" در آغوشم گرفت و گمان کنم برای همیشه همراهم خواهد ماند و درون لجن نگهم خواهد داشت!

و هر سال، شروع پاییز، ما در اینجا مراسم سالگرد داریم.

تا یادی کنیم و یاد آوریم آن مرحومه‌ی پیشین را که روزی روزگاری در این جهان، در میان ما میزیسته‌...




شما هم در جشن ما سهیم باشید.

فقط هشدارِ غلتیدن درونِ لجن را فراموش نکنید!

در ضمن! هر کدام هم‌ ذره‌ای آغوش و کمی مهر، در اینجا از خود به جا بگذارید. محتاجیم!






به یاد شهرزادی که مُرد.

به یاد شهرزادی که همچنان می‌میرد.

و به امید روزی که سرمای مرگ، تنش را نیز ببوسد.

شاید دومِ مهرماهِ هزارو چهارصد و صفر یک.

شین؟

بله شین!

مرگسالگردرفتنخندهغم
•° Deep depression ● •° tel : @shiinsays ●
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید