توی اتاق نشستهام پشت لپتاپ. خسته میشوم. آهنگ از توی هدفون در گوشم پخش میشود. لپتاپ را میبندم، بلند میشوم و شروع میکنم به رقصیدن تا به نفس نفس بیفتم و ولو شوم روی تخت. رقص را دوست دارم. حالم را خوب میکند. امروز داشتم به اپیزودی از رادیو دیو گوش میدادم که اسمش بود "دیوانه است آن که نرقصد". موافق بودم با جملهاش. من از این آدمهایی هستم که همیشه در مهمانیها از اول تا آخرش میرقصد و آنقدر میرقصد که پادرد و بدندرد بگیرد. برایم مهم نیست آدمها راجع به رقصیدنم چه فکر میکنند. کاش برای چیزهای دیگر هم همینطور فکر میکردم البته. طوری میرقصم که انگار کسی نگاهم نمیکند. انگار با رقصیدن مست میشوم و لحظاتی از دنیا جدا میشوم و به اوج شادمانی میرسم. کلاس رقص رفتهام؟ در نوجوانی کلاس هیپهاپ میرفتم. اما کم کم حرکات و نظمش رفت روی اعصاب مبارکم. دلم میخواست آزادانه برقصم نه از روی قاعده و این تمام خوشیهای رقصیدن را از من میگرفت. بعد از مدتی دیگر نرفتم. خیلی بعدتر در دوران قرنطینه با یوتیوب سالسا تمرین کردم. البته این را هم بگویم که در کودکی سالها یک بازی ویدئویی رقص داشتم که عاشقش بودم. چیزی مثل پارچه داشت که پهن میشد روی زمین و علامت پاها و دستها رویش مشخص شده بود. از روی ویدئویی که داشت میتوانستی رقصهای مختلف را یاد بگیری. جالب بود. چند نفری هم میشد انجامش داد. از وقتی یادم میآید خیلی به کسانی که رقصندههای خوبی بودند حسودیام نشده. دلم میخواهد اگر هم قرار است رقصی یاد بگیرم سریع فراموشش کنم و بعد فقط هر چه را که مغز و بدنم به حافظه سپرده اجرا کنم. چند سال پیش که کمک مربی کودک بودم و مربی با بچهها باله کار میکرد، من هم همراه با بچهها میرقصیدم، بعد در خانه آهنگ کلاسیک میگذاشتم و همانها را تمرین میکردم. لذتبخش بود. قبلا هم یک برنامهی خارجی بود که میدیدمش. رقصندههای مختلف میآمدند و باید رقصهای مختلفی را اجرا میکردند حتی اگر در تخصصشان نبود. برایم جالب بود و دلنشین و همیشه میخکوب بودم پای تلویزیون. اسم برنامه را یادم رفته. راستی من حتی نمیدانم رقص مورد علاقهام چیست. فکر میکنم به تمام رقصها علاقه دارم. چه معاصر باشد، چه باله، چه هیپ هاپ، چه فولکلور، چه لاتین، چه عربی و... هر چه باشد خوشم میآید. راستی تازه یادم آمد یک مدت هم رقص عربی تمرین میکردم از روی یک سیدی. اما سخت بود برایم کمی و رهایش کردم. یکی از فیلمهای مورد علاقهام در نوجوانی هم استپآپ بود. راجع به کسانی بود که رقص زندگیشان بود. ادای رقصیدنشان را در میآوردم ولی چندان موفق نبودم و اگر کسی میدید لابد میگفت این چه وضعیت مضحکی است چرا شلنگ تخته میاندازی. حالا هم گه گاهی با دوستانم با پلی استیشن جاست دنس بازی میکنیم و مسابقه میدهیم. قیافههایمان موقع رقص دیدنی وخندهدار است و من همینش را دوست دارم. هر موقع حالم بد است میرقصم. میرقصم تا فراموش کنم غصههایم را حتی برای چند لحظه هم که شده میچرخم، دستانم را در هوا تاب میدهم، پاهایم را به این طرف و آن طرف میبرم و آن وقت آزادی را میچشم. شده برای چند دقیقه از زمین جدا میشوم و پرواز میکنم...