ویرگول
ورودثبت نام
Amir
Amir
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

پارت1:رمان ازدواج با اقازاده

⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂

چراغ آشپزخونه رو روشن کردم و لیوانی رو پر از آب کردم که
حس کردم صدایی شنیدم..
مامان و بابا که رفته بودن باغ و جز من کسی خونه نبود..
خواستم قدم از قدم بردارم و ببینم صدا از کجا میاد که سایه‌ای رو توی هال، درست مقابلم دیدم و دست و پام لرزید!
آب دهنمو قورت دادم و مثل همیشه که در مواقع ترس و
شوک فلج میشدم، پاهام قفل شد و همونجا خشکم زد..
احساس میکردم فشارم از ترس هی داره پایین میره که یهو یه
مرد سیاه پوش وسط هال سبز شد!
لیوان از دستم افتاد و شکست، و مرد سریع اومد طرفم.. لرز
گرفته بودم و کم مونده بود سکته کنم..
سر تا پا سیاه پوشیده بود و کاله سیاه بافتنی روی سرش و
دستمال سیاهی جلوی بینی و دهنش بسته بود و فقط
چشماش دیده میشد..
نه توان فرار از مقابلش رو داشتم نه صدایی از حنجره م
درمیومد که جیغ بزنم..
رو به موت بودم که نگاهی به خرده شیشه های جلوی پام کرد
و با کفشش کنارشون زد و یهو چونه مو گرفت!
پارت های جدید 😍👇

آبترسمرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید