۱۳ مرداد ۱۴۰۴

کسی که واکسن میزد دیروز نبود، برای همین امروز دوباره رفتیم. قبل از ما یه بچه کوچک بود، من فکر کردم تازه به دنیا اومده چون خیلی کوچک بود مثلا شاید سه کیلو بود و اندازه اش دو وجب با پوست خیلی تیره دقیقا شبیه بچههایی که به دنیا میان، وقتی واکسن زدن و رفت پرستار که دیگ تو این یک سال آشنا سده بودیم برام تعریف کرد و گفت:
-نوزاد نارس، میدونی چند وقتش بود؟
-دو مهش بود فکر کنم
-پنج ماه و نیمش بود
من به شدت تعجب کردم!
-وقتی مادر ۲۹ هفتهاش بوده کیسه آبش سوراخ میشه و خودش متوجه نمیشه، به مرور آب کیسه خالی میشه و از شانسش نوبت سونوگرافی داشته که متوجه میشه و سریع سزارین میکنه، بچه دو ماه توی دستگاه بوده و هنوز هم باید تحت درمان باشه، یک کیلو بوده بدنیا اومده.
من خیلی ناراحت شدم😞 و هزار و صد بار خدا رو شکر کردم، من هم کیسه آبم پاره شد ولی خدا رو شکر که زود رسیدیم و دکتر هم خدا خیرش بده سریع عمل کرد.
خلاصه که بچهای که امروز دیدیم که شیرخشک هم بود به شدت ضعیف بود، وقتی میخواستن واکسن بزنن باباش اشک تو چشمش جمع شده بود، من بهش دل داری دادم و همسرم باهاش حرف زد تا یکم آروم شد.
خداییش قدر سلامتیای که خودتون و بچههاتون و اطرافیانتون دارن رو بدونین