هیزم هایی که درون قلبم ریختم تا سدِ سیلاب درونی ام شوند حال با آتش زبانه میکشند.
اما این هیزم نیست که میسوزد، وجودِ پاره پاره و از هم گسیخته ی من است.
باران کجاست، تا دفن کند این آتش جنون آمیز را.
قوس قزح کجاست، تا رنگ بزند این بومِ سیاهِ سوخته را.
سوخته منم. جان داده منم. خاکستر مرده منم.
بنگر.
ابرهای تاریک و بغض آلود نمیگریند.
تنها و تنها به من مینگرند.
دنیایم تاریک است و در دنیایم
آتش از بهرِ روشنایی شعله ور نشده!
تنها و تنها زبانه میکشد تا بود و نبودم را بسوزاند.
گمان میکند بود و نبودِ من، تن و جانِ من است.
گمان میکند خاکستر شده جانم. تنم. وجودم.
ولیکن،
تو میدانی.
همان لحظه ای که تو از دنیا پر زدی، روحم با تو پر زد.
این تن است و این من نیستم.
ما هردو پر زدیم.
ولیکن، تن من خاکستر شد و تن تو مدفون در این خاک.
مدفون در این خاکستر.
در این وجود.
در این تن.
#آتنا_باقری