آتنا باقری·۱۶ روز پیشبیگانه آلبر کاموبه گمانم مناسب ترین اسمی که کامو میتوانست برای داستانش تعیین کند، بیگانه بود. بیگانه نه تنها با بشریت بلکه با تمامی جهان. درک مُرسو که کام…
آتنا باقری·۱۶ روز پیشرود گل آلود ذهنمبرای نوشتن چیزی که میخواهم دربارهاش حرف بزنم، بیش از اندازه آشفتهام. ذهنم، مشوش و پریشان، نمیگذارد کلمات کنار هم صف بکشند. جملهها دست…
آتنا باقری·۱ ماه پیشغم، دوست من است.دم دم های طلوع آفتاب است، کفش هایم را از پاهایم جدا میکنم و خودم را تلپی پرت میکنم روی مبل جیر جیر کنِ کنار شومینه. کلبه سرد است، اما همیشه…
آتنا باقری·۱ ماه پیشنوروز مبارک!امروز که داشتم روی تخم مرغای عید گل میکاشتم، با خودم فکر کردم مگه نهایتا چند تا بهار رو قراره ببینم؟ چند بار فرصتش هست تخم مرغای عید رو رنگ…
آتنا باقری·۱ ماه پیشبه تو مینگرمبه تو مینگرم،به چشمهایت، به برقِ جدایی ناپذیر مردمکی که درون آن پرده ی سفید میرقصدبه تو مینگرم،به دستهایت، به خونی که در رگهایت هر لحظه…
آتنا باقری·۱ ماه پیشکوچاز بین تمام روز هایی که خورشید در سیاهی فرو رفت و ماه در روشنی روز پدیدار شد از بین تمام لحظاتی که گذشت و من زنده ماندم به امید تو و به امی…
آتنا باقری·۱ ماه پیشمعشوقه زمینظلمات بود اما مهتاب میتابید. کفشامو در اوردم و آروم روی ماسه ها گذاشتم و به انگشتایی که لای شن ها فرو رفته بودن خیره شدم و لبخند زدم.دلم ت…
آتنا باقری·۱ ماه پیشخاکسترهیزم هایی که درون قلبم ریختم تا سدِ سیلاب درونی ام شوند حال با آتش زبانه میکشند.اما این هیزم نیست که میسوزد، وجودِ پاره پاره و از هم گسیخ…