دلم چشمان مستت را تمّنـا مي كند گاهي
نگاه مهربانت را تقاضا مي كند گاهي
نمي دانم چه سري در نگاه مست خود داري
كه چشمانت مرا مست و محيا ميكند گاهي
چه شبهایي خمارت بودم ومستانه سركردي
مـگر ياد از دلم داري كه غوغا ميكند گاهي
تو مــاه روشن شبهــاي ظلماني من بــودي
نگه كن دوري ات حالا چه بلوا ميكند گاهي
دوديده مست واشك الودنشسته برسر راهي
نبودي و نبودت را تماشا مي كند گاهي
شبهاي سرد طولانی شدم خيره به هر راهي
بســـاط گـریه را چشمم مهیـّا مي كند گاهي
نه تنها دیده مستم که هر دم بغض پنهانی
براي دیدنت ایدوست چه سودا ميكندگاهي
نگويم هر دم و ساعت تو هم يادي ز ما اري
نمي دانم دلت ياد از دل ما مي كندگاهي؟