ای نهان دریای چشمم باز شو
در مسیر گونه ام آغاز شو
ای غزل گلواژه ی چشم سیاه
غلت غلتان می روی آخر به راه
مادرم می گفت ؛ اشکت کوچ کرد
آرزویت را هماندم پوچ کرد
با توام! ای پادشاه بی رقیب
همنشین دل؛ تو ای اشک نجیب
من تو را با لاله هایم بافتم
یکشبی در ناله هایم یافتم
صبر کن! یک لحظه بر من گوش کن
شعله ی سوزان خود خاموش کن
عابر این گونه ی سردم تویی
شاعر چشمان پر دردم تویی
من نریزم آبروی عاشقت
مخفی ام در لابلای هق هقت
من نمی گویم نیا؛ آرام باش
در میان دام چشمم رام باش
من نمی خواهم زمین لمست کند
طالع تنهایی ام نحست کند
من خجل از پاکی راه توام
ارتعاش لحظه ی آه توام
ای زلال عشق در حیرانی ام
ای فروغلتیده در ویرانی ام
ای شقایق پیشه ی هق هق نیا
لحظه ی ویرانی عاشق نیا
ای معطر از گل بابونه ام
بس کن و جاری مشو بر گونه ام
اشک من! این ناله ها را گوش باش
بهترین تصنیف من!؛ خاموش باش
اشک آموزان ببین اینجا کمند
این جماعت با تو هم نامحرمند
ای مقدس پیشه ی عاشق پذیر
من در این هق هق شریکم ناگزیر
بیکسم! تنها ترا دارم هنوز
پس بمان ! با درد خود امشب بسوز
در شب تنهایی ام حاضر تویی
ای دلیل سوختن شاعر تویی
فعل نالیدن برایم گشته صرف
دیده ام هرشب ترا گیرد به حرف
من نمی دانستم این را پیشتر
هرکه دردش بیش؛ اشکش بیشتر........
مهدی شریفی (م.اشتاد)