Roya
Roya
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

طعم کودکی با عزیز(مادرِ مادر)

عزیز جان حالا چون هر سال این ماجرا تکرار می شود، فکر میکنی نمی شود رنگ گرفتن زغال‌اخته ها و خرمالوها را یک اتفاق نو دانست؟ سی، چهل، پنجاد یا شصت سال. این اعداد خیلی کوچکتر از آن هستند که بگوییم چشمهایمان سیر شده... نه عزیزم.

پاییز از پس پاییز با تمام رنگها و عطرهایش، هر سال و هر بار تازگی اولین تماشا را دارد. مثل یک اتفاق نو می ماند. تا دلت می کشد تماشا کن چون این ثانیه ها از عمرت کم نخواهد شد. آدمی به همین نگاه ها زنده است، همین ها جریان زندگی هستند. اینها را گفتم که بدش بگویم این تنبلی پاییزی چون همگانی است و برای همه آشناست، آدم زیاد خجالتش نمی گیرد که بگوید به من هم سرایت کرده.

بله عزیز جان، می دانم که می شُد با خرمالوها دوشاب درست کرد یا سرکه انداخت اما من فقط می خواهم آنها را خشک کنم. انارهای هر سه درخت دارند با هم می رسند و ما باید نیرویمان را نگه داریم برای آنها. چیدنشان که نه، آب گرفتن هم نه، فقط دان کردنشان... دان کردنشان ما را از کت و کول خواهد انداخت. اما خب یک بار است دیگر. یک بار در طول یک سال. در نهایت می شود سی، چهل، پنجاد یا شصت بار... میبینی؟ جمع که می بندیم هیچ به چشم نمی آید!

حالا تو بگو عزیز جان این روزها چشمهایت را مهمان کدام چشم انداز کرده ای؟


پاییزکودکینوستالژیخدادلنوشته
پاسبان حرم دل شده ام، شب همه شب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید