بهار سال یکهزاروچهارصد خورشیدی در میان جمعی از دوستان چند غزل حافظ را براساس مبانی فلسفی اش شرح کردم. دست نویس هایی که برای این جلسات آماده کرده بودم را به تناوب اینجا می گذارم به این امید که آن کس که باید و شاید روزی بخواند و برای من دعا کند که روانم در آرامش باشد. بخت سبک عنان اگرم همرهی کند، چون گرد ره به بدرقه ی کاروان روم:
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
بنده ی فلانی هستم در معنای اول کنایه از این است که دم فلانی گرم. در غزلیات حافظ باز هم در این معنی آمده است. اما جدا از این بنده ی کسی یا چیزی بودن به همان معنای مطابقی یعنی اینکه هدف زندگی و بودن خود را متمرکز کنی بر همان یک نفر یا همان یک کس. اکثر انسانها به مقام بندگی نمی رسند. تعداد کمی به مقام بندگی می رسند. مثلا مشهور است که انسانهای موفق چنین اند. متمرکز بر یک هدف. بنده ی یک چیز. عمدتا بنده ی پول و سرمایه هستند یا بنده ی شهرت و افتخار. بعضی هم بنده ی علم و دانش هستند و عمر و زندگی خود را بنحو متمرکز وقف این هدف می کنند. شاعر اینجا اعلام می کند که بنده ی کسی است یا چیزی است. بنده ی هدفی است که آن کس، آن چیز همیشه به او لطف می کند.
لطف دائم: یعنی حتی لحظه ای نیست که آن کس، آن چیز، آن هدف به بنده خودش لطف نکند.
لطف: لطف یعنی رفتار خوب. به آدم لطف بشود یعنی اینکه از جانبی بالاتر به او خوبی داده شود. مردم که بنده کسانی یا چیزهایی یا اهدافی میشوند به این امید است که از جانب آن کس و چیز و هدف به آنها لطف بشود. خوبی هایی داده شود بهشان که زندگی و بودنشان را به خوشبختی نزدیک کند.
شاعر می گوید من بنده ی کسی یا چیزی یا هدفی هستم که همیشه، هرلحظه رفتاری با من می کند که باعث می شود من احساس خوشبختی کنم. اما بنده ی چه کسی است؟ پیر خرابات.
در بیت دوم می گوید شیخ و زاهد که هدف و مولای دیگران هستند لطفشان یعنی رفتار خوبشان گاهی هست و گاهی نیست. یعنی همیشه و در هرلحظه نمی توان از رفتار خوب آنها، از دریافت خوبی و خوشبختی از آنها مطمئن بود. شاعر به دیگران و از جمله خودش هشدار می دهد که شیخ و زاهد را هدف زندگی خود قرار ندهند و پیر خرابات را هدف قرار دهند. زندگی خوب این است. حال باید مفصل درباره پیر خرابات و شیخ و زاهد سخن بگوییم.
در معنای اول پیر خرابات بزرگ جمع رندان است که در خرابه های اطراف شهر جمع می شدند و به فعالیت های خلاف اشتغال داشتند. مثل شراب خواری و شاهدبازی. باید توجه کرد در این جمع رندان خیلی هایشان آدمهای باآبروی شهر بودند که شبانه می آمدند، به عیش و نوش و عشق و حال مشغول می شدند و روز دوباره روی خود را عوض می کردند و می رفتند سر کار و زندگیشان. در شعر حافظ بارها به این مسئله اشاره شده. اما پیر خرابات کسی است که هرشب در آن جمع هست. یعنی کسی که هویت خودش را با این فعالیت ها گره زده است. یعنی کسی که ذره ای اعتبار و آبرو و افتخار اجتماعی برایش مهم نیست. یکرنگ است و تمام وقت مشغول جورکردن بساط لذت و آرامش دیگران است. پیر خرابات آدم شب است. برای پیر خرابات مهم نیست که کسی که برای ساعتی آرامش و لذت، فارغ از شهرت و ثروت و قدرت اجتماعی، به خرابات آمده چه کسی است؟ حتی ذره ای اهمیت ندارد. رفتار او با همه یکسان است. او به همه لطف می کند. و خوبی ها از جمله شراب و شاهدان را به آنها می دهد. چه آن فرد داروغه باشد چه پادشاه باشد چه یک نفر آدم یک لاقبا. چه به او پول زیاد بدهند چه ندهند. چه به او احترام بگذارند چه نگذارند. اما شیخ و زاهد آدم های روز هستند. در روز امورات آدمها با جایگاه اجتماعیشان می گذرد. لطف شیخ و زاهد اگرو مگر دارد. اگر این کار را بکنی مورد لطف قرار می گیری، اگر نکنی نه. شیخ و زاهد در معنای اول به معنای همان شیخ و افراد متشرع هستند که نظم ارزشی اجتماع را تعیین می کنند یعنی هنجارها را. یعنی اینکه برای پیشرفت و مقبول شدن و آبرومند شدن و جایگاه اجتماعی بالا پیدا کردن باید چه کنی و چه نکنی. شیخ و زاهد در آن جامعه جایگاه قانونگذاری و اداره شهر را داشته اند. بنابراین شیخ و زاهد مجازا به معنای قضاوت عمومی اجتماع است.
درمعنای دوم پیرخرابات نماد نگاه عرفانی و طریقتی به دین است که در شرح بیت های قبل توضیحش داده شد. یعنی رسیدن بی واسطه به خوشبختی در همین دنیا در پرتو اتصال به وجود نامتناهی یا همان خدا. به همین دلیل هم لطفش دائم است. چون در طریقت اگر بتوانی به مقام ها برسی، حس خوب تو دائمی می شود. در مقابلش شیخ و زاهد نماد نگاه شریعت مدار به دین هستند. این تقابل در غزل های دیگری هم مطرح شده: مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ، که آنچه وعده تو کردی او بجا آورد. در این بیت هم در معنای اول این است که تو وعده دادی اگر کار خوب کنیم بعدا در جهانی دیگر به شاهدان زیبا و شراب های گوارا می رسیم. در حالی که پیر مغان همین الان به ما این چیزهای خوب را می رساند. در معنای دوم هم اینکه عرفان و اتصال به وجود نامتناهی همین الان ما را به خوشبختی می رساند و نیازی به بهشت و طوبی و حور نداریم برایش.
اما در معنای سوم بنظر من لطف هایی که گاه هست و گاه نیست، به طور دقیق رفتار ِ هر موجودی غیر از خدا را توضیح می دهد. چیزها و آدمها لطفشان، یعنی خوبی رساندنشان به ما دائمی نیست. چون ذاتشان اینطور است که موقت و محدود باشند و تنها در صورتی که میلشان بکشد و منفعت وجودیشان تامین شود به چیز دیگری خوبی می رسانند. مثلا آب باید ذاتا جریان پیدا کند تا نگندد. این میل آب در راستای منافعش است.حال آن گیاهانی که در مسیر جریان او قرار بگیرند از این حرکت آب، لطف او را می بینند. وقتی جریانش قطع شود لطفش هم قطع می شود. یا اگر مسیر بهتری بیابد مسیر قبلی را رها خواهد کرد. انسانها و جامعه انسانی هم همینطور. هیچ کس بدون منت به تو لطف نمی کند. اگر لطف افراد را می خواهی باید بندگی شان را بکنی. مثلا همین افراد موفق سالهای زیادی را به خوشامد افراد قدرتمندتر از خود و ثروتمندتر از خود عمل کرده اند تا کم کم پیشرفت کرده اند و با لطف آن افراد بالا آمده اند. حال اگر حامیان قدرتمند و ثروتمندشان به هردلیلی دیگر به آنها لطف نکنند، آنها موقعیت اجتماعی خود را از دست می دهند. فقط خداست که لطف رساندنش به ما دائمی است. لطفی که خدا به ما میرساند همین وجودداشتن ما و بودن ماست. همین و بس. این تنها لطف بی واسطه خدا به ماست. مابقی لطف ها همه با واسطه است. و بخاطر همین واسطه داشتن کم ارزش تر است. بعضی ها مثل قدرت و شهرت و ثروت که بسیار بی ارزش اند چون اعتبارات و بازیهای آدمها در جامعه هستند. اما مثلا آفتاب و باد و باران و گیاهان ارزشمندترند چون واسطه سلامتی ما هستند که می تواند عمر ما را طولانی کند و زمان بیشتری به عنوان یک فرد وجود داشته باشیم. البته بعد از اینکه از دنیا برویم در این فرهنگ معتقدند به وجود نامتناهی می پیوندیم و آنجا در پرتو نیستی خود لطف دائمی را تمام و کمال می چشیم.
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش. که نیستی است سرانجام هر کمال که هست.
نیستی دائمی از نظر حافظ آرامش بخش است. این نقطه مقابل نیهیلیسم است. به قول هگل که کم کسی هم نیست وجود بحت و بسیط، همان نیستی است چون هیچ تعینی ندارد. نیستی دائمی پیوستن به وجود محض یا همان مقام احدیت است. بنابراین طول عمر هم چندان مهم نیست.
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری. خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست. این بیت و بطور کلی این غزل را در نوبتی دیگر مفصل شرح خواهم کرد به شرط بقا.
بنابراین در معنای سوم بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است یعنی پیوسته به وجود نامتناهی هستم و راضی به حق خودم از بودن و زندگی که لطفی است دائم. اما لطف شیخ و زاهد تمام ِ خوبی هایی است که در طول دوره زندگی بصورت باواسطه به ما می رسد. یعنی از منت آب که باید بکشیم و باید حرکتی کنیم تا به او برسیم. مثلا تا دم شیر برویم و پولی به اداره آب بدهیم تا جبران زحمت کارکنان شود گرفته تا مجیزگویی و چاپلوسی و حقارتی که افراد موفق در طول مسیر موفقیت خود باید در مقابله با بالادستی ها بکشند تا کم کم در یک سیستم بالا بروند و به قدرت و ثروت برسند. همه اینها لطف شیخ و زاهد است. هر لطفی که با حساب و کتاب و دودوتاچارتا برسد لطف شیخ و زاهد است. تنها یک لطف هیچ حساب و کتاب و دودوتاچارتایی ندارد: آن هم ادراک اینکه من هست. یعنی اتصال من و بودن. اگر من هم – با تمام منافع و حساب و کتاب هاش – نباشد. نیست شود. آنجا فقط هستی می ماند. لطف دائم ادراک این وجود نامتناهی است.
این بیت چیز خاصی در بیان و بدیع ندارد. در معانی چرا. اما نه آنقدر که بتوان چنین شکوهی که درش هست را با آن توجیه کرد. این شکوه فراتر است از این امور. شجریان به همراهی سه تار لطفی این غزل شاهکار را در آلبوم معمای هستی به زیبایی خوانده است.
هرچه گفتیم جز حکایت دوست، در همه عمر از آن پشیمانیم