ویرگول
ورودثبت نام
محمد باباجانی
محمد باباجانینمی‌نویسم برای دیده شدن؛ می‌نویسم تا چیزی ازم بمونه وقتی خودم دیگه نیستم. اینجا، واژه‌هامو مثل جنازه دفن می‌کنم… آروم، بی‌صدا.
محمد باباجانی
محمد باباجانی
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

. در جستجوی راز سایه‌ای خاموش

از وقتی یادمه، همیشه باهام بوده.
نه صدا داشته، نه شکل. فقط بوده.
یه حضوری که نمی‌فهمیش، ولی هست.
همیشه آروم، همیشه ساکت.
نه خودشو بهم تحمیل کرده، نه یه بار ازم خواسته بهش نگاه کنم.
ولی همیشه بوده.

عجیبه... وقتایی می‌بینمش که نور می‌افته سمتم.
وقتی یه ذره دیده می‌شم، یه ذره می‌درخشم...
اونم قد می‌کشه. پشت سرم. بی‌صدا.
انگار نور که می‌تابه، بخشی از وجودمو هل می‌ده بیرون، پرت می‌کنه رو زمین، زیر پام.
حالا این تاریکی، این تکه‌ی سیاه که پشت سرمه...
واقعاً خودمه؟
یا یه چیزی بیشتر از منه؟
یا شاید کمتر...؟

بعضی وقتا فکر می‌کنم این سایه، همون زخم‌هاییه که هیچ‌وقت جرأت نکردم روشونو نگاه کنم.
اون خشم‌هایی که قورتشون دادم، بغض‌هایی که قایمشون کردم، فکرهایی که سریع روشون پتو کشیدم که کسی نبینه...
شاید سایه، خودِ راستکیِ منه.
خودِ خسته‌ای که سال‌ها تو سکوت پشتم قایم شده، چون نمی‌خواستم کسی ببینه‌اش.

ولی یه حس دیگه هم هست...
یه حسی که انگار هردومون، من و اون، اسیر همدیگه‌ایم.
نه اون می‌تونه تنهام بذاره، نه من می‌تونم ازش فرار کنم.
حق انتخاب نداریم.
با هم زنجیریم. تا وقتی نور هست، اون هم هست.

شاید اونم منو همین‌طوری ببینه.
یه تیکه‌ی اضافه.
یه کسی که باعث شده مجبور باشه همیشه پشت به نور باشه، همیشه دنبال من بیاد، بدون اینکه خودش تصمیم بگیره.
شاید اونم خسته‌ست...
از تقلید کردنِ تموم حرکت‌هام، از تکرار بودن، از دیده نشدن.

نه چهره داره، نه ظاهر.
یه بدن سیاهه، یه فرم خاموش که فقط کپی‌شده‌ی حرکات منه.
انگار یه آدمه...
یه کسی که تو زندگی قبلیش گناهای زیادی کرده.
و حالا تو این زندگی محکومه.
محکومه به سکوت.
به تکرار.
به روتین.
به تقلیدای ناخواسته.

شاید یه طلسم عجیب تو وجودشه…
یه طلسم که می‌گه:
"اگه با نور روبرو شی، نابود می‌شی."
حق اعتراض هم نداره.
عمرش برابره با عمر کسیه که دنبالشه.
و شاید، فقط شاید…
هر روز تو دلش یه آرزو داره.
نه از سر نفرت.
نه چون از من بدش میاد.

فقط چون مرگ من
می‌تونه تولد دوباره‌ی اون باشه.
این‌بار نه توی جلد یه سایه…
شاید یه جایی دیگه.
یه جایی یکم رنگی‌تر...

سایهنورتصورخودشناسی
۴
۰
محمد باباجانی
محمد باباجانی
نمی‌نویسم برای دیده شدن؛ می‌نویسم تا چیزی ازم بمونه وقتی خودم دیگه نیستم. اینجا، واژه‌هامو مثل جنازه دفن می‌کنم… آروم، بی‌صدا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید