پانته‌آ
پانته‌آ
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

چمن‌زار

و حالا زمان آن رسیده است که کمی آسوده باشم. چشمانم را می‌بندم و آهسته خود را روی چمن‌زاری رها می‌کنم که گاهی با نفس های باد، به خود می‌لرزد.
نفس عمیقی می‌کشم، می‌خواهم بوی چمن‌ها و گل‌های میان آن را، درون شش هایم فرو دهم، کمی از آن را احتیاج دارم، برای روزهایی که دیگر زندگی، بوی زندگی نمی‌دهد، برای روز هایی که همه چیز ملال آور می‌شود. باید کمی از آن را ذخیره کنم.
روی پارچه چهارخانه‌ نارنجی ام چرخی می‌زنم و بعد، چشمانم را باز می‌کنم، موهایم را که باد با خود این طرف و آن طرف برده است، کنار می‌زنم و بازی ابرها را شروع می‌کنم، کسی چه می‌داند؟ شاید بتوانم تو را در میان آن پنبه های نرم ببینم، شاید در میان آنها پنهان شده‌ای.
راستی گل های نیلاکورینجی* را دیدم که تپه های اطراف را ارغوانی کرده بودند، همان هایی که سال ها منتظرشان بوده ام، همه آنها بجای تو آمده بودند.
این تپه ها و این چمن‌زار، مرا به یاد آرزویی انداختند که هیچ گاه به وقوع نپیوست.
حالا می‌توانستم آرزویم را زندگی کنم، اما این بار تنها بودم، دیگر ذوقی برایش نداشتم، خیلی دیر شده بود.
چشمانم را می‌ببندم، به صدای رودخانه ای گوش‌ می‌دهم که کمی پیش، گیلاس هایم در آن شنا کردند، شاید کمک کند صدای افکارم کم‌ شود.
اما کمی بعد، با نشستن پروانه ای روی مچ دستم، توجهم به ساعتم جلب می‌شود و متوجه می‌شوم مدتی طولانی در این وضعیت بوده ام، یکی از هزاران آهنگ بیکلام مورد علاقه ام را انتخاب می‌کنم و پس از آن، با حالتی مابین غم و شادی، به چمن‌ها خیره می‌شوم.
____
* نادر ترین گل جهان هست که هر 12 سال یکبار شکوفا می‌شه و دیگه رو به انقراضه :)

رویاپردازیگل نیلاکورینجیآرزوداستانخیال
🦋چنل تلگرام من: pnta_rh@
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید