بچه که بودم توی بازیای بچه گونه ای که داشتیم "کارمند بازی" یکی از بازیای محبوبم بود.وقتی با قد و نیم قدای فامیل توی زیر زمین خونه عموم جمع می شدیم و تنها وسیله بازیمون چنتا میز و صندلی و یه مشت کاغد باطله بود ؛ ایده ی هیچ بازی دیگه ای به اندازه کارمند بازی منو قلقلک نمی داد که از فکر کارمند شدن در بیام :))
دو نفرمون کارمند می شدن و دو نفر دیگه ارباب رجوع ؛ گاهی وقتا دلمون میخواست سرمون شلوغ بشه و پدر و مادرمونم صدا می زدیم بیاین مشتری ما بشین ؛ خیلی خیلی دیوونه بودیم .یادش بخیر وقتی کاغذا رو با دقت به تیکه های کوچولوتر می بریدیم و با سواد نصفه نیممون روشو خط خطی می کردیم و به ارباب رجوع بعدی میگفتیم برو فردا بیا ، ذوق مرگ می شدیم .
حالا من بزرگ شدم ، کار می کنم و اون "کارمند بازی " دیگه بازی نیس ، واقعا کاری شده که تقریبا روزی 9 ساعتمو پشت میزم میگذرونم. خبری از اون حجم کاغذ نیست و همه کارامونو توی یه سیستم که بهش