ویرگول
ورودثبت نام
مینا هستم
مینا هستمدل نوشته هایم ساده و صمیمی است واقعی است و به دور از تعارف
مینا هستم
مینا هستم
خواندن ۲ دقیقه·۴ روز پیش

اضطراب یا افسردگی

آسمانِ نیمه‌شب صدایم می‌کند و خواب از چشمم می‌گیرد.

به دنبال چه چیزی، یا چه کسی، یا چه حسی این‌چنین شب‌ها بی‌خواب می‌شوم؟

انگار کسی در خواب نهیب می‌زند:

«چه خوش خوابیدی؟ بلند شو و کاری کن!»

با اضطراب برمی‌خیزم.

صدای ضربان تند قلبم در گوشم می‌پیچد.

یار آرام در خواب است.

به سراغ بچه‌ها می‌روم؛ آرام در خواب ناز هستند.

خوب، خدا را شکر.

سراغ گوشی می‌روم، گروه خانوادگی را چک می‌کنم؛ نکند خبری شده باشد؟

خدا را شکر، هیچ چیز بدی نیست.

الان،

اینجا نشسته‌ام،

آب می‌خورم و فکر می‌کنم.

این اضطراب و فکر پریشان هر شب از کجا به سراغ من می‌آید؟

چرا آرامش و حس بی‌خیال بودن در درونم نابود شده است؟

درونم غوغاست، ولی نمی‌خواهم اشک بریزم.

چشمانم را می‌بندم تا فکر به سراغم نیاید؛ قلبم بی‌تابی می‌کند.

نفس عمیق می‌کشم تا قلبم را ساکت کنم، بغض راه گلویم را بسته است.

«من چه آدم بی‌عرضه‌ای شده‌ام»؛

این حرف مدام در ذهنم می‌چرخد و مرا آزار می‌دهد.

ولی کامل با خودم که می‌گویم، اشک دیگر از دستم خارج می‌شود و جاری می‌شود.

خوب که فکر می‌کنم، صدای غرورم است؛

خدشه برداشته است.

حس ناکافی بودنِ من، او را آزرده است.

چگونه تو را ترمیم کنم؟

چگونه بر جای شکستگی‌ات چشم‌زخم بزنم و تو را تیمار کنم؟

کاش می‌توانستم حالم را خوب کنم و از این حجم سنگینی که بر دوش خود گذاشته‌ام کم کنم.

کاش خوشحالی عمیق را مهمان دلم کنم.

چگونه؟

چگونه؟

تمام «من»های درونم

خسته‌اند،

یا شاید ناامید.

نوشتم تا شاید شفا بگیرم،

اما می‌ترسم روزی دیر شود و دیگر این مسکن‌ها جواب ندهند.

باید به دنبال درمان بروم.

باید جلوی این له شدن غرور را بگیرم و از آن مراقبت کنم.

و من اینجا، در این تاریکی، در این لحظه، خوب می‌دانم که

جز خدایی که در خود دارم، پناه دیگری ندارم.

مینا، بلند شو.

به خودت بیا.

به خودت بیا.

به خودت بیا.

یگانه معبودم، راه را برایم باز کن.

سینه‌ام به تنگ آمده است و دلم آشوب است.

من جز تو پناهی نداشته‌ام،

ندارم و نخواهم داشت.

در میان همه‌ی کسان، تنها کسم تویی.

تو را به همین سحرگاه زیبایت که پر از حال خوب است،

به همین سوسو روشن شدن روز،

به همین که می‌دانیم روز نزدیک است،

حالم را به سحرگاه نزدیک کن.

بگذار خورشید، روحم را گرم کند و دلم را آرام کند.

من اگر گناه کردم، تو بخشنده‌ای.

من اگر خطا دارم، تو پوشاننده‌ای.

من اگر ناقصم، تو کاملی.

من تاریکم و نور تویی.

من راه را گم کرده‌ام، تو برایم نشانه‌ای بفرست.

تو برایم راه باز کن.

من هیچم و تمام تویی.

دلم خانه‌ی توست.

بگذار خانه‌ات گرم و روشن شود.

تاریکی و سردی را از دلم بگیر و آرامم کن.

خوب می‌دانم هیچ برگی بی‌اجازه‌ی تو از درخت نمی‌افتد.

من به نور ایمان دارم .

من به سحر ایمان دارم .

من تنها به تو ایمان دارم ‌.

اجازه‌ی همه با توست.

اضطرابخوابآیندهخودشناسی
۷
۵
مینا هستم
مینا هستم
دل نوشته هایم ساده و صمیمی است واقعی است و به دور از تعارف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید