Negara
Negara
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

خرسی پیرهن صورتی

اولین بار سرو کله اش تو عکس تولد یک سالگیم پیدا شد. فکر میکنم کادو تولد مامان جون بود؛ از وقتی که یادم میاد لباسش صورتی کمرنگ بود، یعنی اولین بار بعد از دیدن عکسای تولد فهمیدم که این طفلی در اثر شستشوی فراوان رنگ لباسش عوض شده بود. 😄

نمیدونم علت روانشناسیش چی بود اما من وابستگی شدیدی به عروسک‌هام داشتم، شاید بشه گفت اکثر دختر‌ها عرسک‌هاشون رو دوست دارن و همیشه و هرجا با خودشون میبرن؛ اما ماجرای من و عروسک‌هام خیلی بیشتر از اینا بود. انگار شده بودن همبازی و همدمم، جون داشتن و درست مثل خواهرا و برادرام ازشون مراقبت میکردم.

تو بین همه‌ی عروسک‌ها خرسی یه چیز دیگه‌ای بود. خرسی پیرهن صورتی، اسم دیگه‌ای نداشت. عروسک‌های زیادی داشتم خیلی قشنگ تر و بهتر از اون، اما خرسی برام پر از خاطره بود، آخه از همون اول همه جا باهام بود. وابستگی شدیدم بهش تا حدی بود که حتی تو سن ۱۰ سالگی همسفرم شده بود تا جمکران، اون روز رو کامل یادم هست؛ با خاله و همسرش رفته بودیم قم و بعد جمکران روی زیر اندازی که وسط حیاط اونجا پهن کرده بودیم توی یه کیسه با یه توپ بود، من و مامان و خاله باهم رفتیم داخل مسجد و مردها بیرون مواظب وسایل بودن که یهو یه طوفان بدی شروع شد، اونم درست وسط نماز جماعت. بعد از نماز که اومدیم وسط اون بلبشو اولین چیز دنبال خرسی گشتم. "باد بردش" انگار یه سطل آب یخ رو روی سرم ریخته بودن همینطور هاج و واج مونده بودم فقط پرسیدم کدوم طرف، بدون اینکه به کسی چیزی بگم دویدم به سمتی که نشونم دادن تا به نرده هایی رسیدم که یکم از قدم بلند تر بودن و پشتش یه زمین خاکی تاریک بود همونجا وایستادم و از پشت میله ها دید میزدم که شاید اثری ازش رو ببینم. چشمام پر از اشک شده بود، انگار کس و کارم رو از دست داده بودم. وقتی که نا امید برگشتم بی توجه به اینکه دعوام میکردن که چرا بی‌خبر رفتم و نگرانشون کردم دنبال مقصر میگشتم که چرا گذاشتین باد ببرتش چرا همون موقع دنبالش ندویدید.

وسایل رو همون موقع جمع کردیم چون انگار اون طوفان لعنتی قرار نبود تموم بشه، دل رفتن نداشتم انگار یه تیکه از قلبم رو اونجا جا گذاشتم، اره دیدم که جانم میرد ... .

بعد از اون تا مدت‌ها وقتی میرفتیم اونجا از دفتر اشیا گمشده سراغش رو میگرفتم. از اون عروسک یدونه تو دنیا ساخته نشده بود، شبیهش بود و شاید هم باشه اما خرسی من فرق داشت، لباسش که باشستن زیاد رنگش عوض شده بود، بند لباسش که پاره شده بود و با دست دوخته بودم، دکمه لباسش که کنده شده بود و جای چسبش مونده بود، من با تک تک جزئیاتش خاطره داشتم، هیچ عروسکی جای خرسی پیرهن صورتی رو نگرفت و نمیگیره :)

شاید بعضی آدما هم مثل همون عروسک من خاصن، تو دنیا یدونه ازشون هست، شاید شبیهشون باشه اما هیچکی نمیتونه جاشون رو بگیره.

تصویری از اولین حضور خرسی در جشن تولد ۱ سالگی
تصویری از اولین حضور خرسی در جشن تولد ۱ سالگی


خاطراتکودکیوابستگی
Mgorji886@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید