چه حاجت که پناهنده به چشمان توام
بنده پابند به هر بند از نفْس توام
هر شب و روز آواره دَهرم ،چه حاصل
تو نگاه دار ، که من باز وفاخواه تو ام
گر سپهر شرحه شود،تُراب سوا ،بحرْ اذر
خویش فریادش رَسد فلک،که باز هواخواه توام
نامت افیونی که چرخد در تن ، چون خون
جان من سرگشته و حیران که من مَخمور توام
از همان دم شهره شهرم در عبرت شیفتگی
تو مرا باش که من ،یکسر به تمنای توام
تمنای من و محنت دلباختگی،وهم آسان تو و
این همه آسودگی، بار منم خاطی، که مغلوب توام
حد زنند بر جثه تقصیر مستی هر زمان ،با مباهات
برعهده گیرم جرم خویش که من مست چشمان توام
یگانه عسکری