یگانه عسکری
یگانه عسکری
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

مفتون

چه حاجت که پناهنده به چشمان توام
بنده پابند به هر بند از نفْس توام

هر شب و روز آواره دَهرم ،چه حاصل
تو نگاه دار ، که من باز وفاخواه تو ام

گر سپهر شرحه شود،تُراب سوا ،بحرْ اذر
خویش فریادش رَسد فلک،که باز هواخواه توام

نامت افیونی که چرخد در تن ، چون خون
جان من سرگشته و حیران که من مَخمور توام

از همان دم شهره شهرم در عبرت شیفتگی
تو مرا باش که من ،یکسر به تمنای توام

تمنای من و محنت دلباختگی،وهم آسان تو و
این همه آسودگی، بار منم خاطی، که مغلوب توام

حد زنند بر جثه تقصیر مستی هر زمان ،با مباهات
برعهده گیرم جرم خویش که من مست چشمان توام

یگانه عسکری

شعرغزلدلنوشتهشاعر جوانشاعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید