کوثر احمدی پور·۱ ماه پیشآرامش شبشبها برایم معنای دیگری پیدا کردهاند.خواب از چشمانم رخت بر بسته است.ساعتهای طولانی برای رسیدن به فردای دیگر سپری میشوند.و من با چشمانی ب…
کوثر احمدی پور·۱ ماه پیشکتابها و قهوههای تنهاییهمه سرهایشان در موبایلهایشان بود.چیزی تماشا میکردند، میخندیدند و در گوش هم پچپچ میکردند.او موبایل نداشت، چیزی برای خندیدن و سرگرم شدن…
کوثر احمدی پور·۱ ماه پیشمعجزه شنیدنگاهی اوقات، سکوت میکنی تا صداهای درونت را بشنوی. گاهی در انزوای خودت پناه میگیری،فقط برای اینکه بتوانی فریادهای آرامت را جدی بگیری. ما هم…
کوثر احمدی پور·۱ ماه پیشنگذاشتم بمیریگاهی انگار دیوانه میشویبرای انجام کارهای ساده و روزمرهساعتی زمان را هدر میدهی، مثل ریختن آبافکارت طوری میچرخندکه انگار در آستانهی خودکش…