جودی
ولی بر عکس جودی کمبل با موهای نارنجی که
دوست صمیمی کالیستا بود، اصلا شبیه کالیستا نبود، خیلی پرحرف بود ولی باهوش بود وهمیشه دستش بالا بود و زنگ های تفریح از درد دستش می نالید.
و برعکس کالیستا اصلا حوصله ی کتاب خواندن
نداشت .
آن دو خیلی باهم صمیمی بودند و راز های خود را بهم میگفتند . حتی مهم ترین راز هایشان را!
هردو از دختری به نام آلیس برنی که خیلی رومخ
بود بدشان میامد. دختری بادندان های سیمی با موهای سیاه که انتهایش را صورتی جیغ کرده بود.
وهمیشه کالیستا را مسخره می کرد، بخاطر کتاب خواندنش . با اینکه جودی از کتاب خواندن متنفر بود ولی همیشه از کالیستا دفاع میکرد وبا حرف هایش انگار که سیلی محکمی به صورت آلیس می زد.
او هم از حرف های جودی می ترسید و دمش را می گذاشت روی کولش و می رفت .
. . . . . . . . . .
جودی کمبل !!
جودی دوباره خوابش گرفته بود.
:«ببخشید خانم اندی ،قول میدم دوباره تکرار نشه!۰»
همه بچه ها نفس راحتی کشیدندو به سمت در حمله کردند و بیرون رفتند.جینا که میز کنار کالیستا نشسته بود گفت : بعضی وقتا که خانم اندی ازم جغرافیا می پرسه فکر میکنم دارم بازجویی می شم . مگه نه کالیستا ؟» کالیستا خیلی آروم گفت : اوهوم ، راست می گی .»
خیلی بعید بود دانش آموزی از خانم اندی جان سالم بدر برود.
خانوم اندی گفت :ولی اگه خانوم کمبل دوباره تکرار بشه رحم نمیکنم ونمرتون روصفر میدم ۰» جودی به کالیستا نگاه کرد و دید کالیستا دارد یواشکی به او می خندد .جودی به کالیستا اخم کرد جوری که هرکه آن اخم را می دید می فهمید منظور جودی این است :صبر کن فقط زنگ بخوره می دونم چه بلایی به سرت بیارم .جودی در انتقام گرفتن حرف نداشت برای همین کالیستا کمی ترسید .خانوم اندی ادامه داد :خب بریم سر درسمون .میخوایم جغرافیا بپر .... ۰»زنگ کلاس خورد .خانوم اندی عصبانی شد .گفت :«فردا حتما ازتون جغرافیا می پرسم .
خانوم اندی با آن کفش های تلق تلقی ، به سمت بیرون رفت. در کلاس را محکم بهم زد و کلاس لرزید. انگار هنوز هم ناراحت بود که سر کلاس درسش زنگ خورده بود.
همه بچه ها نفس راحتی کشیدندو به سمت در حمله کردند و بیرون رفتند.جینا که میز کنار کالیستا نشسته بود گفت : بعضی وقتا که خانم اندی ازم جغرافیا می پرسه فکر میکنم دارم بازجویی می شم . مگه نه کالیستا ؟» کالیستا خیلی آروم گفت : اهوم ، راست می گی .»
ادامه دارد....
منتظر نظراتتون هستم .ممنون از شما ♥️