ویرگول
ورودثبت نام
الهه گلکار
الهه گلکارمن الهه گلکار عاشق ریاضی و ادبیات و نوشتن و خواندن رمان و مقالات هستم آرزویم این است که روزی مرزبندی ذهنی بین انسانها برداشته شود و همه علاوه بر عشق ملی وفرهنگ وباورشون عاشق هم و دوستار هم باشیم
الهه گلکار
الهه گلکار
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

پراکنده‌گویی شبانه

دوستان سلام

بعد از کلی خلاصه کتاب به خودم حق میدهم یکم پراکنده‌گویی شبانه داشته باشم .

خوب هر کی دیگر تو شرایط من باشه هم ممکنه از دست ذهنش کلافه باشه.

چون من گاهی چنان جمع اضداد میشم که خودم برای خودم غریبه میشوم.

گاهی دوست دارم نماز بخوانم بعد دلم میخواهد فحش بدهم و کفر بگم. بعدش دلم هوای حرم امام رضا را می‌کند ولی،بعدش دلم یک مجلس رقص می‌خواهد تا سماع کنم. بعد دلم کتاب می‌خواهد اما یک دل هم فیلم ابکی ترکی می‌خواد.

دل بسیار بد قلق است. از طرفی باید دیگر بشناسمش ولی نه انگار مال کس یا کسان بسیار دیگر بوده و شناختش خیلی دشوار.

مثلن گاهی که فکر می‌کنم هیچ شباهتی بین کسانی که عاشق شده‌ام نبوده. یک بار عاشق یک فوتبالیست خارجی، بعد عاشق یک روحانی. بعد عاشق یک خواننده کمی بعدترش عاشق یک مداح، بدون اینکه دیده باشمش. باورم نمی‌شود که عاشق بداخلاق‌ترین و کثیف‌ترین استادمون هم بودم، ولی در عوض عاشق یک شاعر پاک و دریادل هم شدم.

چه کسی میتونه ادعا کنه که این دل و روح دست نخورده است فکر کنم اونجایی که عاشق یک روحانی شدم مربوط به قسمتی از گذشته روحی‌ام بوده که من در دوران قاجار با یک گیره روسری و چادر چاخچول از کنار یک روحانی چهارشونه که مردانگی‌اش مثل عطر اطرافش را احاطه کرده بود رد می‌شدم و با خودم می‌گفتم: ایکاش فقط نظری.

یا شاید وقتی عاشق اون استاد با آن جذبه صدا و بدجنسی در نمره ندادن به دخترها بودم به خاطره‌ی آن استاد در حافظه‌ی دورم مربوط بوده.

شاید یک روزی روح این استاد در روزگاران قدیم در قالب یک دانشجو در خونه بابام آب حوض برای کمک به اموراتش میکشیده و از قضا من عاشقش شدم. ولی اون هم حسابی عقده پراکنی کرده و فقط منو بی آبرو کرده و بی‌خبر گم و گو شده شاید بعدش هم خانواده من را به یک زن‌مرده شوهر دادند.

شاید هم اونجا که عاشق فوتبالیست خارجی چشم آبی شدم مربوط به قسمتی از زندگی روحم بوده که تو اروپا زندگی کرده و اونجا تو عرشه کشتی وقتی مردهای جوان داشتند بنای این بازی را می‌گذاشتند من هم از پشت اون کلاه و لباس توری سفیدم اون مرد شلوارک پوش چشم آبی را برانداز می‌کردم و در دل آرزویش را می‌کردم.

راستی اگر این‌طور باشد چرا باید رنج این گردش روح بی‌قرارم را امروز من پس بدهم. چرا یک شبهایی بی‌قرار بیدار می‌شوم و برای گناه نابخشودنی خود زجه می‌زنم و بعد صبح می‌گویم ببین از تو گوسفندتر و سربزیرتر هم مگه داریم؟ بعد خودم هم از احوالاتم می‌ترسم، پس برای چه آنقدر گریه کردم؟

من چه گناهی کردم، که می‌ترسم؟ در چه نقطه‌ای از تاریخ چه کار کثیفی کردم ؟ نکند من یک زمانی زنی هرزه بودم و اگر نه؛ چرا انقدر گاهی آنقدر از بدگویی پشت‌سر یک زن بدکاره ناراحت می‌شوم و آن را بی‌انصافی می‌دانم؟ نمی‌دانم؛ شاید هم یک فمینیست یا دکتر زنان بودم.

میشه فرض کرد در تاریخ روحم در کالبد یک مرد جنگجو رفته. چون گاهی از بعضی خانم‌هایی که خیلی جسور و با عزت نفس هستند خوشم میاید. شاید به این دلیل که در یکی از جنگهایم زنی آزاده و جسور با شجاعت آب دهن بر چشمان بیمار من تف و من را بیشتر عاشق خود کرده.

یک بار به یک دوست هذیان های روحی ام را گفتم دیدم او دیوانه‌تر از من است. قسم خورد که با دیدن فیلم "پس از باران" دچار خوابهای پریشان شده و بارها حس کرده که در زندگی قبلی یک‌بار مصائب خانوم کوچیک را کشیده است.

من هم بهش یک رازی را گفتم؛ من وقتی داشتم قمارباز را می‌خواندم آنقدر ناراحت شدم که تو کتابخانه همه فکر کردند لرز دارم و به خود می‌لرزیدم چون من کاملن مرد را درکش می‌کردم و انگار خودم آخرین سکه‌ی صدقه را قمار می‌کنم.

یا در" بلندی‌های بادگیر" شخصیت خودم را کاملن به منفعلی و گیجی کاترین نزدیک دیدم و شوهرم را خیلی شبیه هیت کلیف می‌بینم.

یا واقعن چرا من از اسکارلت در بادرفته باید عقده داشته باشم مگر یک شخصیت کتابی و جعلی نیست ولی انگار به اندازه‌ی یک عمر پدرکشتگی پشت ماجراست.

دوستم می‌گوید وقتی عاشق یک بچه آخوند جذاب شدم یاد مگی در پرنده خارزار افتادم و دیدم چقدر من و او شباهت‌های احساسی زیادی داریم و این کمی من را ترساند.

من واقعن گیجم. مست نکرده گیجم. وقتی به مصائب زندگی اکنون فکر می‌کنم می‌گویم شاید صد ساله دیگر شبی دختری به اسم الهه که فقط بیست سالش است یا کمتر، نصف شبی بیدار شود و فکر کند چرا انقدر پسرهایش اذیتش می‌کنند بعد با خودش بگوید کدوم پسر؟

یا زنی وقتی از کنار کاردرمانی رد می‌شود با اینکه پسرش را از کلاسهای تیزهوشان برمی‌گرداند احساس کند عمری کفش در این کاردرمانیها پاره کرده ولی دلیلش را نمی‌داند.

شاید هزاران سال بعد ملتی بعد کلی گرانی و بدبختی به خودشان بگویند احساس می‌کنیم در تاریخ یک گروهی هم شبیه ما بوده . شاید هم ما احساس می‌کنیم شبیه یک فلک زده‌هایی در گذشته هستیم و شاید ادامه روح دسته جمعی آنهاییم.

شما چی؟ از این فکرها سراغتون اومده یا نه؟ اگر اره خیلی دوست دارم ببینم کدومتون تا حالا فکر کردید شرلوک هلمز یا هری پاتر هستید؟

عزت نفسهری پاترعاشق
۲۴
۸
الهه گلکار
الهه گلکار
من الهه گلکار عاشق ریاضی و ادبیات و نوشتن و خواندن رمان و مقالات هستم آرزویم این است که روزی مرزبندی ذهنی بین انسانها برداشته شود و همه علاوه بر عشق ملی وفرهنگ وباورشون عاشق هم و دوستار هم باشیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید