یه کاغذ از لابهلای کتابام ورمیدارم
میزارمش روی میز و شروع میکنم به تیز کردن نوک مداد با ساییدنش رو گوشهی کاغذ.
بعدِ یکم فکر کردن و کلی خط خطی کردن یه لیست که "این رابطه دیگه به درد نمیخوره" درست میکنم و خودمو قانع که باید فراموشت کنم؛ یک لحظه خیلی یهویی چشمات و لبخندهات میان جلوی چشمم..عصبی میشم کاغذو پاره میکنم و از حرص مداد رو تو دستم فشار میدم که به دو نیمه تبدیل میشه.
چشمامو میبندمو یه نفس عمیق میکشم، و بعد میشینم تا صبح بهت فکر میکنم.