ویرگول
ورودثبت نام
فرشته بهزاد
فرشته بهزاد
فرشته بهزاد
فرشته بهزاد
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

فقط مادر باش

طبق معمول هر روز، من با صدای زنگ تلفن بیدار نمی‌شم — نه مثل فیلم‌های خارجی، نه مثل کلیشه‌های داخلی.
صبح‌های من با صدای دخترم آغاز می‌شه؛ همیشه زودتر از من بیدار شده. این بیداری هم شیرینه، هم ترسناک، هم غم‌انگیز. چون حتی از همان ابتدای روز، فرصتی برای تنهایی و در خود بودن وجود نداره.

مثل یک عادت، تلگرام و اینستاگرام رو چک می‌کنم، شاید پیامی رسیده باشه؛ با اینکه سال‌هاست کسی کاری با من نداره.
یه پارادوکس عجیبه: هیچ‌کس با من، زنی خانه‌نشین و مشغول هزار کار ریز و درشت، کاری نداره — و منم تظاهر نمی‌کنم که مهمم.
آدم یا باید واقعاً مهم باشه، یا بی‌اهمیتیش رو بپذیره. وانمود به مهم بودن، دردناک‌تر از خود بی‌اهمیتی‌ست.

راستش صبح‌ها پرانرژی نیستم. سعی می‌کنم موقعیتی رو که توش گیر افتادم بپذیرم و ادامه بدم — به اجبار.
هیچ روزنه‌ای از امید نمی‌بینم. خیلی تلاش کردم، اما پشت هر دری که کوبیدم تحقیر نشسته بود.
بعد از سال‌ها دویدن، امروز حس می‌کنم دیگر مفید نیستم. کاری جز مادری برام باقی نمونده، و زن خانه بودن همیشه برای من یک کابوس بوده که گریبان گیرم شده.

1_yTyrdX_2c-bnH7iB5CMMig.webp
1_yTyrdX_2c-bnH7iB5CMMig.webp

اوایل فکر میکردم که شاید دلیلش افسردگی باشد که چنین احساسی دارم. پیش مشاور رفته‌ام؛ پاسخش فقط تمجید از "اهمیت مادری" بوده. ولی این چیزی نیست که من دنبالش باشم.
من زندگی می‌خوام. تقلا می‌خوام. اشتباه و دوباره برخاستن می خوام . زن مستقلی که بودم رو می‌خوام.
دردناک‌تر از همه اینه که روزهایی که فکر می‌کردم پاداش روزهای سختی‌اند، حالا در تقابل کامل با آرزوهام ایستادن.

می‌ترسم. از اینکه تا پایان عمر هیچ دری برام باز نشه.
کاش فرصتی برای اثبات دوباره خودم باشه. کاش این "کاش‌ها" یه روزی تموم بشن.

تمام روز رو با فردی می‌گذرونم که تنها نقش فعالش "مادر بودن"ه — و زنی که درونم سال‌هاست خاک خورده.
کمک می‌خوام. کسی که بفهمه، درک کنه، نه دلسوزی کنه. دستی که نه نجاتم، بلکه فقط همراهم باشه برای بالا اومدن از این چاه.

اما جهان از همه طرف داره پس‌م می‌زنه. حرف‌هام وقتی زیاد می‌شن، تبدیل می‌شن به غر زدنِ مادری که انگار دلش نمی‌خواد مادر باشه —
در حالی که من عاشق مادر بودنم. فقط نمی‌خوام فقط مادر باشم.

چاه عمیق ناامیدی اطرافم رو گرفته. سال‌ها پیش هم چنین حسی داشتم، اما دستی به یاری‌ام اومد.
امیدوارم امروز هم، یک نفر، فقط یک نفر، دستش رو به سمتم دراز کنه.

stock-vector-business-concept-vector-illustration-of-a-businessman-helping-his-own-shadow-to-stand-up-believe-1505203685.jpg
stock-vector-business-concept-vector-illustration-of-a-businessman-helping-his-own-shadow-to-stand-up-believe-1505203685.jpg
مادرمادریناامیدییادداشتهای روزانه
۱۲
۳
فرشته بهزاد
فرشته بهزاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید