ویرگول
ورودثبت نام
ورق کاهی ( سعیده مظفری )
ورق کاهی ( سعیده مظفری )هیچ‌کاره، علاقه‌مند به نوشتن
ورق کاهی ( سعیده مظفری )
ورق کاهی ( سعیده مظفری )
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

قلمه: روز دوم

یادگاری‌های قلمه
یادگاری‌های قلمه

.

قلمه: روز دوم

صبح، وقتی همه خواب بودند از خانه زدم بیرون. دوستانم شب را در حوزه هنری شاهرود خوابیده بودند. داخل سالن همدیگر را دیدیم. خسته، آش و لاش و داغان، اصلاً یک وضعی!

کلاس اول باز با آقای اسماعیل امینی بود. استاد هم خسته، له، بی‌جان و اصلاً یک وضعی بود!

درس آن روز درباره‌ی نقیضه سرایی بود. یک جوری عاشق نقیضه شدم که بیا و ببین. هرچند تا ابد هم برای من شعر بخوانید باز هم به شعر علاقه‌مند نمی‌شوم. بیشتر شیفته‌ی هوشمندی و زبان شعرم. شاید اینکه استعداد شاعری ندارم هم بی‌تأثیر نباشد.

حواسم پیش کلاس و استاد بود. در سالن باز شد و چندتا خواهر شانزده ساله‌ی شل دست وارد سالن شدند. حالا چرا شل دست؟

چون روز اول آن چهار پنج دوست، نمی‌توانستند شال را یک دقیقه‌ی کامل روی سرشان نگه دارند. اوج تذکر اعضای کادر و مسئولین هم موقع عکاسی بود.« می‌خوایم عکس بگیریم لطفاً...»

نکردند که آخر روز با زبان خوش ازشان بخواهند، که از فردا یکم لباس مناسب‌تر بپوشند. این شد که روز دوم با تیشرت لش آمدند. به جای شال، روسری یا حتی کلاه، از آن دستمال سرهایی که سیاه پوست‌های آمریکایی سر می‌کردند، پوشیدند. نمی‌دانم شاید مسئولین ترسیدند که نوجوان‌ها گازشان بگیرند! به نظرم که آرام و مودب بودند. شاید هم نمی‌خواستند بچه‌ها را از ادب و نوشتن زده کنند!

بگذریم، بگذارید این دهن بسته بماند.

ساعت بعدی را در خدمت آقای مهرداد صدقی بودیم. همان نویسنده‌ی کتاب‌های آبنباتی. آبنبات هل‌دار، آبنبات دارچینی و سایر آبنبات‌های طعم‌دار.

خیلی نکات به دردبخور و جذابی یاد گرفتیم. همه‌اش برایم سوال بود که چرا فقط افراد بالای پانزده سال، اجازه شرکت در کارگاه‌ها را دارند؟

کارگاه استاد صدقی نشانم داد که آنجا جای زیر پانزده سال که هیچ، جای زیر هجده سال هم نبود.

وسط مسط‌های درس، شوخی‌ها کلاس را برد تا یک جای باریک.

ای کاش می‌شد جزییات را خوب و درست بنویسم. منتها نه دلم می‌خواهد و نه چیزی به یاد می‌آورم و نه اینجا جایش است.

سه ساعت آخر، استاد فرج‌اللهی به ما فوت و فن تولید پادکست را خیلی مختصر و مفید توضیح دادند.

یکمی به کلاس دیر رسیدم. وقتی روی صندلی نشستم، استاد داشت له له زدن و تنفس‌های مختلف را توضیح می‌داد.

پنجاه شصت نفر هم چشم بسته له له می‌زدند. هر کار کردم تصویر هاپو از ذهنم خارج نشد. ناچاراً چون در ذهنم به آن جمع توهین کردم، خودم هم شروع کردم به له له زدن که بی‌حساب شویم.

پی‌نوشت: دیگه حوصله‌ی نوشتن قسمت بعدی رو ندارم. همین رو هم نمی‌خواستم بنویسم. ولی چون نصفه بود گفتم حیف نشه.

به هرحال من که هیچی یادم نیست. وقایع بدون جزییات‌هم به درد لا جرز می‌خورن.

در کل خوش گذشت جاتون خالی.

عکس هم از باقی یادگاری‌های قلمه‌ست.

#ورق_روایت

#ورق_کاهی

آدرس ایتا: https://eitaa.com/saidehnote

آدرس بله: @varaghkahi

✨🌿

طنزنویسینویسندگیخاطره
۷
۲
ورق کاهی ( سعیده مظفری )
ورق کاهی ( سعیده مظفری )
هیچ‌کاره، علاقه‌مند به نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید