ویرگول
ورودثبت نام
نسترن جلوه‌مقدم
نسترن جلوه‌مقدم
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

بارانی که دیگر نبارید

رفت

و اعتماد هم صاعقه‌ای شد

انتظارش سال‌ها

بر دوش این کاشانه گِلی سنگینی کرد

صدای قدم‌هایش یک لحظه محو شد

بارانی که دیگر نبارید

شانه‌های گِلی را سنگین‌تر کرد

از عادت رعدهای بی‌برق

این پرنده دیگر

از صدای بی‌خبر نمی‌ترسد

در کاشه لانه‌ای ساخت

از باقی‌مانده انتظار به سر آمده

?️نسترن جلوه‌مقدم

ویرگولبارانتنهاییشعر نوشعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید