رفت
و اعتماد هم صاعقهای شد
انتظارش سالها
بر دوش این کاشانه گِلی سنگینی کرد
صدای قدمهایش یک لحظه محو شد
بارانی که دیگر نبارید
شانههای گِلی را سنگینتر کرد
از عادت رعدهای بیبرق
این پرنده دیگر
از صدای بیخبر نمیترسد
در کاشه لانهای ساخت
از باقیمانده انتظار به سر آمده
?️نسترن جلوهمقدم