Sepidar·۱ سال پیشپشت دیوار سکوتپشت میز چوبی کنار پنجره نشسته بود و به صندلی خالی رو به رویش نگاه میکرد. با هیجان و انتظاری و که در چهرهش دیده نمیشد، از پنجره به بیرون…
Sepidar·۱ سال پیشرنگ بیرنگیآخرین سایه روشن را کنار صورت دختر کشیدم. سرم را از نقاشی فاصله دادم و با دقت خطوط نقاشی را نگاه کردم. پسر، دستش را دور شانهی دختر انداخته…
Sepidar·۱ سال پیشزخم روحدرد شدیدی در کمرم احساس میکردم. نفسم به سختی بالا میآمد. محل زخم تیرها روی کمرم هنوز خونریزی داشت. خیسی خون را روی کمرم حس میکردم. زنجیر…
Sepidar·۱ سال پیشیادبه آسمان دلگیر و خاکستری بالای سرم خیره شدم. صدای جیر جیر سیم خاردار آویزان پشت سرم، سکوت غمگین ایستگاه متروکهی اتوبوس را میشکست. به صندل…
Sepidar·۱ سال پیشرقص در رویالباس سفید رنگم را بالا بردم و دست دیگرم را به تنهی درخت گرفتم. به آرامی از روی درختی که روی زمین افتاده بود گذشتم و به محوطهی دایره مانند…
Sepidar·۱ سال پیشنفس آخر پاییزدر سکوت، به دور شدنش نگاه کردم. هر قدمی که برمیداشت، انگار بخشی از روحم را از من دور میکرد. صدایی مدام در سرم میگفت: این آخرین بار است.…