ویرگول
ورودثبت نام
وادی وهم
وادی وهم
وادی وهم
وادی وهم
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

افراد خاک خورده

موبایلم وقتی پیام ناخوانده‌ای ندارم، مرا می‌کشاند به سمت گفت‌وگوهای قدیمی، پایین لیست.
همان‌ها که سال‌ها پیش پر رفت‌وآمد بودند و حالا در سکوت خاک می‌خورند.
مخاطب‌هایی که روزگاری هر روز ازشان پیام می‌رسید؛ پر از حرف‌های ریز و درشت، پر از زندگی.
اما مدت‌هاست خداحافظی آخرشان را گفته‌اند و رفته‌اند.

یادم می‌آید روزهایی که با بعضی‌شان صمیمانه‌ترین دوستی‌ها را داشتم، از کوچک‌ترین اتفاق‌ها هم یکدیگر را بی‌خبر نمی‌گذاشتیم.
حالا اما هرکداممان فراز و فرودهایی پشت سر گذاشته‌ایم بی‌آنکه دیگری را در جریان بگذاریم.

دیروز یکی از همان دوستان خاک‌خورده را در مترو دیدم؛ همدم روزهای سخت من بود.
از دیدنش خوشحال شدم، اما خوشحالی‌ام را چیزی پررنگ‌تر پوشاند؛
حسی که باعث شد سرم را برگردانم تا مرا نبیند. هراس بود؟ شاید. نمی‌دانم.

گروه‌های دانشجویی که روزی پر از بحث و هیاهو بودند، حالا مثل قبرستانی خاموش‌اند؛
قبرستانی که آخرین مرده‌اش پنجاه سال پیش دفن شده.
پیام‌هایشان را می‌خوانم و هرکدام مرا به یاد کسی می‌اندازد: یکی مهاجرت کرده، دیگری ازدواج کرده، و کسی هم هست که سال‌هاست از او خبری ندارم و ناچارم آینده‌اش اش را حدس بزنم

خاطراتدلنوشتهیادگاری
۱۰
۴
وادی وهم
وادی وهم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید