همیشه باید قرارهات رو قبل از این که کنسل بشن خودت کنسل کنی چون تو همیشه باید دو قدم از کائنات جلوتر باشی. گوربابای "فوبیای موفقیت" و بقیه ی فوبیاهایی که امروز ثبات چسبوند بهمون. (فوبیای شکست، انتخاب، مسئولیت پذیری و...)
بگذریم، احتمالا فردا کنسل بشه. ناراحت شدم اما خب اخرش هم همین بود دیگه. اصلا خودم میخواستم کنسلش کنم.
بگذریم. بله دیگر خبری از نوشتنش نیست. تا وقتی مثلا المایت رو ببینم یا همچین چیزی. مهم هم نیست(هست.) خیلی هم بهش فکر نمیکنم(اینقدر بهش فکر کردم کم کم داره از گوشام خون میاد) و خب نوشتن هم فایده ای نداره(داره). استعداد و توانایی مهم تر از علاقه است(قطعا) و خب باید به حرف ثبات گوش داد(از او متنفرم).
یکی از اهنگای تیلور سوییفت رو شنیدم که توش اشاره شده بود به سکرت گاردن و جوگیر شدم، الان دارم میخونمش. نصفش رو خوندم تقریبا. قشنگه. سه چهارسالی توی کتاب خونم بوده و هیچ وقت برام جالب نبوده، اما الان که میخونمش، دوستش دارم. نازه و خوندنش راحته. دلم برای زبان مادریم تنگ شده بود به خدا! سه ماهه فقط انگلیسی خوندم.
سر کلاس رجایی، داشتم اشر رو متقاعد میکردم داره باهام لاس میزنه چون از داداشم(وینسنت) خوشش میاد و میخواد توجهش رو جلب کنه. اخرشم میک اوت کردن وسط مدرسه. فوق العاده است. شوهرام رو دارم شوهر میدم. (نه اشر و نه وینسنت مال من نیستن، به جای این دوتا ووک مارکوویک رو برداشتم. سانشاین نمیپسندم. istjی سرد و خشن میخوام.)
راستی، داستان این ای اس تی جی رو هم بگم... داشتم دنبال ارت کی توی "تو کیل ی کینگدام" میگشتم و چون نبود رفتم توی سایتی که ام بی تی ای کاراکترا رو چک میکنیم سرچ کردم. اونجا هم ارت نبودش ازش اما فهمیدم اینم ای اس تی جیه. بعد، چک کردم و دیدم تقریبا همه ی "هیر می اوت" هام یه تایپ ام بی تی ای دارن.
روان و کیال(سریرشیشه ای)، نستا و ازریل(دربار خار و رز)، متیاس(شش کلاغ)، کی(برای کشتن یک پادشاهی)، ریس لارسن(بازی های پیچیده). بقیه اشون هم توی همین حدودان. ولی مثلا مثلا کریس و ریس خیلی فرق داشتن. (entj و enfj) من خیلی ام بی تی ای برام جالب نیست اما اشتراکاتی که داشتن برام جالب بود. به فاطمه که گفتم گفت:« تو دیگه نمیخواد کراشات رو توصیف کنی. بگی کتابت ای اس تی جی داره کافیه.»
صدام بهتر شده و الان درمیاد. یه راند دیگه روتارین و چای عسل خوب شدم. خدارو شکر. خدارو صد هزار مرتبه شکر.
یادمه یه روز نه چندان دوری درمورد این که چقدر باحال میشه یه بار صدام رو از دست بدم فکر کرده بودم. کاش خدا وقتی پول و شوهر و دیت و پول و کتاب و پول میخوام هم همینقدر به فکرام با دقت گوش بده. (برای این که باز کفر نعمت نشه، خدایا، داداشمی به مولا.)
پس فردا پونزده سالمه. نمیخوام. اه. کاش پس فردا نشه. بچم هنوز برای پونزده ساله بودن... نمیخوام پونزده سالم شه، نباید باشه. درست نیست... باید 13 سالم باشه...
پلی لیست یسری از کتابا رو از خودشون بیشتر دوست دارم. اولین بار که کتاب رو باز میکنم و پلی لیست رو میبینم تلاش میکنم تا داستانش رو حدس بزنم و این بازی ی سرگرم کننده ایه. بعد از تموم شدن هم خودم براشون پلی لیست درست میکنم. سوگواری ی مناسبیه برای بعد از از دست دادن ادمایی که دوستشون داشتیم و باهاشون زیستیم. احتمالا اینجا هم یسریا رو بذارم. باحال نمیشه؟
کریسمسه راستی. مبارک و خجسته و فرخنده.
نگفته زیاد دارم و کلمه کم... البته وقتی هم نیست برای نوشتن و گفتن و گریستن. پس... فعلا عزیزم:)
_نورا
پ.ن: ورود قهرمانانه و سینمایی دیشب واقعا ارزش امروز صبح رو داشت. دختره یجوریی نگاهم میکرد انگار روح دیده.
پ.ن2:کتاب کلاسیک عاشقانه میخوام...
پ.ن3:به خدا اگه چیزی از کلاس انلاینا فهمیده باشم...
پ.ن4: ناراحتم. کتابای چهارده سالگیم به 100 نرسیدن. اما خب به جاش کلی کار خفن کردم
پ.ن5: هنوزم باید تا مارس صبر کنم. باابااا من بهتلشثجل
پ.ن6: تو میگی دوستم داری، ولی اشر دوناوان بزرگترین اشپزدنیا رو مجبور میکنه برای اسکارلت یه کیک بپزه که روش نوشته (عدالت برای پلوتو) و تازه برای تیمشون یه باشگاه کتابخوانی راه میندازه تا کتابای موردعلاقه ی اسکارلت رو بخونن، نویسنده ی موردعلاقش رو از بروکلین تا لندن میکشه تا برای سیکس مانث انیورسریشون بهش امضا بده(اینا هم توی کتاب خونه ی والهالا...)، کل کلکسیون ماشیناش(شامل لامبورگینی، فراری، مرسدس) رو میده تا مطمئن باشه دخترش موقع ی رانندگیش احساس خطر نمیکنه و تازه جگوارش که موردعلاقش هست رو هم میده به داداش دختره(دوباره پس میگیره به درخواست اسکارلت).