سلام.
به تو زیاد نوشتم. زیاد برات خوندم. اما حالا...
به تو نگفته ام اما، دوستت دارم. بیشتر از چیزی که فکر میکنی. تو خانه ی منی. از حالا . تا هروقت که روح من روح یک نوجوان بماند. تو دوست منی. دختر کوچکم که طاقت یک قطره اشکش را هم ندارم. تو گره بزرگ این دوسال من بودی.
ما باهم خندیدیم، باهم گریه کردیم... عزیزکم! این احساسات صادقانه تمام من بودن و هستن.
پس بمون کنارم. بمون کنارم و بیا سال دیگه واقعنی خوش بگذره. اگه دلخوری ازم هم همین الان بگو. میدونی که نمیخوام ببینم پس میزنی بغلم رو؛ که طاقت ندارم ببینم اشکات رو.
کوچولوی من. خوب باش. بخند، رویابپرداز و زندگی کن. زندگی کن. زندگی کن. درجا نزن. من میدونم تو اگه بالهات رو باز کنی، فقط خود خدا میدونه که چقدر بالا میتونی بری. پرواز کن. پنجره رو بذار که بهار بیاد توی خونه. من میدونم که تو خودت بهاری. تو بهار منی. پس بذار که روح سرزنده اش تورو در اغوش بگیره.
من منتظرتم. من کنارتم.
منتظر که توی لباس عروس ببینمت، که توی کنسرت بلند بلند اهنگو داد بزنم، که توی گالریت شامپاین پخش کنم و داستان هر نقاشیت رو بگم، که توی صف وایسم و امضای کتابت رو بگیرم. پس باز کن بالهای پاک
_نورا
پ.ن: بچه، مراقب مهربونیات باش.
پ.ن2: سرنوشت جیسونگ، برو بماچش!